هیئت نوجوانان قرآن وعترت
به وب سایت نوجوانان قرآن و عترت خوش آمدید
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, :: 13:37 ::  نويسنده : سجاد اسدی

ولادت امام سجاد( علیه السلام) برتمام شیعیان مبارک



چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 

 

روشنگر آفتاب،عباس آمد

تفسیر زلال آب،عباس آمد

خیزید،گل آرید و گل افشانید

زیرا که گل بوتراب،عباس آمد

میلاد حضرت عباس(ع) مبارک باد . .

 

 



چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, :: 12:52 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 دو ماه از دو افق در دو شب تجلّي کرد / يکي شهنشه دوران، يکي امير سپاهش
دو گوهر از دو صدف از دو بحر گشت نمايان / يکي چراغ هدايت، يکي معين و گواهش
يکي حسين و يکي ناصر حسين، ابوالفضل / که جان خويش به کربلا بداد به راهش

ولادت امام حسین بر تمام شیعیان جهان مبارک باد



دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, :: 9:54 ::  نويسنده : سجاد اسدی

نماز های ماه شبعان

نماز های ماه شعبان

لطفا برای دیدن متن به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...


شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 9:41 ::  نويسنده : سجاد اسدی

ساعت و آدرس هیئت نوجوانان قران وعترت

خیابان ولیعصر بالاتر از میدان منیریه

خیابان صنیعی پور حسینیه ی جوادالائمه

چهارشنبه شب ها

ساعت هیئت از ساعت 6تا اذان مغرب



چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : سجاد اسدی

دوران زندگی

علی بن موسی زادهٔ جمعه ۱۹ رمضان یا نیمه ماه رمضان یا پنج شنبه ۱۱ ذیقعده یا ۱۰ رجب سال ۱۴۸ هجری در شهر مدینه بود. او ۲۴ سال وچند ماه را با پدرش به سر برد. ولی مطابق آنچه گفته شد، عمر او در روز درگذشت پدرش ۳۵ سال یا ۲۹ سال و دو ماه بوده و پس از وفات پدرش چنانکه در مطالب السئول نیز آمده، ۲۵ سال زیسته‌است و مدت امامت او حدود ۲۰ سال طول کشید، که ۱۷ سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت. رضا در مدینه، پس از وفات پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگی امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد، و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش، رییس مذهب شیعهجعفر صادق پرداخت. در طول این مدت، او در دنباله حکومت هارون الرشید را که ده سال و بیست و پنج روز بود زیست. سپس امین از سلطنت خلع شد و عمویش ابراهیم بن مهدی برای مدت بیست و چهار روز به سلطنت نشست. آنگاه دوباره امین بر علیه او شورش کرد و برای وی از مردم بیعت گرفته شد. یکسال و هفت ماه حکومت کرد ولی به دست طاهر بن حسین کشته شد. سپس عبد الله بن هارون، مامون، به خلافت تکیه زد و بیست سال حکومت کرد. در زمان حکومت مامون، آن گونه که در کتب معتبر شیعه آورده‌اند او که علاقه مردم ایران به امامان شیعه را می‌دید تصمیم گرفت رضا را مجبور کند تا از مدینه به خراسان بیاید و او را به عنوان ولیعهد و جانشین خود معرفی کند و چنان چه شیخ مفید در کتاب مسار الشیعه آورده‌است روز اول ماه رمضان روز بیعت ‏به ولایت عهدی رضا توسط مامون است، تا با این روش بتواند در بین مردم محبوبیت قابل ملاحظه‌ای پیدا کند و درضمن تصمیم داشت تا رضا را نزد خود بیاورد و کارهای او را تحت نظارت کامل خود قرار دهد.



دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 23:9 ::  نويسنده : سجاد اسدی

شب اول قبر

 

توصیه هایی قبل از بچه دار شدن

 

علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل كردند كه: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» می‏گفت:

 

در نجف اشرف در نزدیكی منزل ما، مادر یكی از دخترهای اَفَنْدی‏ها (سنی‏های دولت عثمانی) فوت كرد.

 

این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه می‏كرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع كنندگان تا كنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله كرد كه همه حاضران به گریه افتادند.

 

هنگامی كه جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد می‏زد: من از مادرم جدا نمی‏شوم هر چه خواستند او را آرام كنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند، ممكن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاك انباشته نكنند، و فقط روی قبر را با تخته‏ای بپوشانند و دریچه‏ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.

 

دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.

 

پرسیدند چرا این طور شده‏ ای؟

در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب می‏داد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.

 

تا این كه پرسیدند: امام تو كیست؟

 

آن مرد محترم كه در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»

 

در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوی آسمان زبانه می‏كشید.

 

من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع كه می‏بینید كه همه موهای سرم سفید شده در آمدم.

 

مرحوم قاضی می‏فرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق می‏كرد و آن شخصی كه همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده‏اند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا كرد.



دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 23:2 ::  نويسنده : سجاد اسدی

  مرگ و شب اول قبر (افراد ضعیف النفس نخوانند)


بسم الله الرحمن الرحیم

تا حالا در مورد مرگ فکر کردید یا نه؟
شاید این سؤال برای بعضی ها ناخوشایند باشد
اما سؤال مهمی هست
چون خوشایند باشد یا نه بالاخره یک روز فرا میرسد
اینجا میخواهیم کمی با حوادث پس از مرگ آشنا شویم
و مهمتر از همه این که خودمان رو برای سؤالات شب اول قبر آماده کنیم
اما اگر آماده هستید پس شروع کنیم و ادامه ی مطلب را بخوانیم


انسان پس از مرگ بلافاصله توسط اقوام و خويشاوندان ، غسل داده مي شود و تنها چيزي كه پس از مرگ از دنيا با خودش مي برد چند متر پارچه سفيد (كفن)است كه او را پس از غسل
دادن به آن مي پيچند و پس از خواندن نماز ميت بدون معطلي به خاك مي سپارند .



خانه قبر كه اولين منزلگاه پس از مرگ است ، حضرت علي از آن به خانه وحشت ، ديار غربت خانه خاك ، و خانة تنهايي ياد مي كنند ، يا اهل التربه يا اهل الوحشه ...! خانه اي است تنگ ، تاريك و نمور كه غير از مرده كسي در آنجا نخواهد بود .


پس از دفن مرده در خانة قبر ، اقوام و آشنايان بدون معطلي به منزلشان بر مي گردند تا به مراسمات ترحيم و ختم و ميهماناني كه از دور و نزديك جهت تسليت گويي و ابراز همدردي‌ آنده اند برسند . ديگر نه برادري نه خواهري ، نه پدري و نه مادري ... هيچ كس با او ، نمي ماند . مگر اعمال او از نيك و بد . دو ملك خداوند يعني نكير و منكر اولين كساني كه به قبر مرده داخل مي شوند . لحظات بسيار سخت و دلهره آور است كه آن دو ملك انسان را مورد بازخواست قرار مي دهند ، خوشا به حال مؤمنين و آن كساني كه بتوانند به سوالات اين دو ملك پاسخ بگويند و بدا بحال انسانهاي كافر و فاسق و فاجر كه عذاب الهي را از آن ساعت درك خواهند نمود


بیایید یک نگاه به خانه مان بندازیم....چقدر سوت و کور و تاریک است
خدایا تنهایم نگذار 

ميت را پس از آنكه در قبر گذاشتند و قبل از آنكه خاك رويش بريزند تلقين مي كنند . تلقين كمك بسيار خوبي و چاره ساز براي ميت خواهد بود.

مرحوم مجلسي در روضه المتقين مي گويد :

تلقين سبب خواهد شد منكر به نكير بگويد بيا برويم تلقين حجت اش كردند ، احتياج به پرسيدن نيست پس بر ميگردند و سوال نمي كنند .

روزي سلمان براي مردي اين روايت را خواند :

خود را براي پاسخ به سوالات نكير و منكر آماده ساز ، آنها دربارة رسول خدا سوال مي كنند . اگر شك كردي و يا منحرف شدي پتكي كه در دست دارند بر سرت مي زنند كه بر اثر آن خاكستر مي شوي . او پرسيد سپس چه مي كنند . سلمان گفت : تو را باز مي گردانند و بار ديگر عذاب مي كنند ، او از نكير و منكر پرسيد كه آنها كيستند ؟

سلمان گفت : آنها نگهبان قبر هستند.

او گفت :آيا آن دو فرشته در قبر انسان را عذاب مي كنند ؟ سلمان گفت : آري .

بنابرآنچه كه در روايات متعدد از معصومين در اين باب وارد شده در خانة قبر
سوالاتي كه از انسان پرسيده مي شود عبارت اند از :


پیامبرت کیست؟
امامت کیست؟
کتابت چه نام دارد؟
دین ات چیست؟
عمرت را در چه راهی گذراندی؟
اموالت را از چه راهی بدست آوردی و در چه راهی صرف کردی؟
قبله ات کدامست؟
از نماز سؤال می کنند
از زکات سؤال می کنند
از روزه می پرسند
از حج سؤال می کنند
از دوستان انسان سؤال می کنند

امیدوارم که همگی بتوانیم به این سؤالات پاسخ دهیم
خدایا ما را عاقبت به خیر کن



دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 16:30 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 

کربلا

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو

مختصات: ‏۰″ ۰۲′ ۴۴°شرقی ‏۰″ ۳۷′ ۳۲°شمالی

نقشه

کَربَلا
کربلاء المقدسة Karbala
تصویری از کَربَلاکربلاء المقدسة Karbala

 

 

°۴۴٫۰۲۰شرقی °۳۲٫۳۷۰شمالی

اطلاعات کلی
نام رسمی : کَربَلا
کربلاء المقدسة Karbala
کشور : عراقIraq location map.svg
استان :

کربلا

شهرستان : کربلا
نام محلی : نینوا
نام‌های قدیمی : نینوا
سال شهرشدن : ۶۱ قمری
کَربَلاکربلاء المقدسة Karbala بر عراق واقع شده‌است
 
کَربَلا
کربلاء المقدسة Karbala

مردم
جمعیت ۵۷۲٬۳۰۰ نفر
زبان‌های گفتاری: عربی, عربی عراقی
مذهب: اسلام, شیعه
جغرافیای طبیعی
مساحت: ۵۲۸۵۶ کیلومتر مربع
آب‌وهوا
میانگین دمای سالانه: ۳۹ ° ۳۰ °
اطلاعات شهری
شهردار : اکرم الیاسری
پیش‌شماره تلفنی : ۴۰ ۹۶۴
جملهٔ خوش‌آمد به شهر
به شهر نینوا خوش آمدید


کَربَلا مرکز
استان کربلا، یکی از شهرهای جنوبی کشور عراق، با جمعیت ۵۷۲٬۳۰۰ نفر (۲۰۰۳ م) در ناحیه غربی فرات قرار دارد و فاصله‌اش تا بغداد ۱۰۵ کیلومتر است.

شهرت این شهر با نبرد کربلا در دهم محرم۶۱ هجری قمری پیوند دارد. حرم حسین بن علی در شهر کربلا یکی از مکان‌های مقدس اسلامی و زیارتگاه مسلمانان شیعه‌است.

محتویات

تاریخ

این شهر تا سال ۶۱ هجری قمری بیابانی بوده‌است به نام‌های نینوا، غاضریه و طف. اما بعد از سال ۶۱ قمری و رویداد کربلا، به‌تدریج مورد توجه شیعیان قرار گرفت و پس از ساخت گنبد و بارگاه برای کشته‌شدگان کربلا، به یکی از شهرهای زیارتی عراق تبدیل شد.

حسین بن علی در روز دوم محرم سال ۶۱ ماهی همراه کاروانش به کربلا رسید و پس از اطلاع از نام آن سرزمین گریه کرد و گفت: «به خدا سوگند، این زمین زمین کربلا است.» سپس گفت: «این خاکی است که جبرئیل از سوی پرودگار برای جدم، پیامبر خداآورده و گفته‌است که حسین در آن خاک شهید می‌شود.»

بنابر برخی گفته‌ها، حسین بن علی گوشه‌ای از زمین کربلا (زمینی به مساحت ۳۶ کیلومتر مربع) را که اکنون شامل قبر او و سایر کشته‌شدگان کربلا می‌شود، به شصت هزار درهم از مردم نینوا و غاضریه خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت به خاک سپردگانش راهنمایی کنند و از زائرین قبرش تا سه روز پذیرایی کنند.

درباره کربلا

کربلا از ثروتمندترین شهرهای عراق است و منابع اصلی درآمد آن از زائرین اماکن مذهبی و کشاورزی و بویژه محصول خرما است. این شهر از دو بخش قدیم یا بخش مذهبی و کربلای جدید تشکیل شده‌است. مدارس اسلامی و ساختمان‌های دولتی زیادی نیز در کربلا متمرکز شده‌اند.

حرم حسین بن علی که در برخی از منابع نیز آن را مسجدالحسین نامگذاری کرده‌اند، در مرکز بخش مذهبی شهر کربلا قرار دارد. در روز عاشورا بسیاری از مسلمانان و شیعیان جهت زیارت این مکان به شهر کربلا می‌آیند. بسیاری از زائران مسن نیز به کربلا می‌آیند تا آخرین سال‌ها و روزهای زندگی خود را در این شهر سپری کنند.

به دلیل وجود حرم حسین در شهر کربلا، ۱۰۰ مسجد و ۲۳ مدرسه دینی در این شهر ساخته شده‌است.

رجال سیاسی ایرانی مدفون در کربلا

کربلای معلی در طول تاریخ، مدفن بسیاری از مشاهیر، پادشاهان و رجال سیاسی ایرانی بوده‌است، در مطلب زیر به بررسی این افراد می‌پردازیم:

پادشاهان آل بویه

پادشاهان آل بویه قدیمی ترین پادشاهان دفن شده در حائر حسین هستند. بسیاری از این امیران شیعه در توسعه، بازسازی و تزیین حرم امام حسین(علیه السلام) و دیگر امامان شیعه نقش مؤثری داشتند. چند تن از آنان در داخل بقعه‌ای در صحن کوچک خاک شده‌اند. در زمان‌های پیشین، بقعه‌ای بر فراز قبر آنان وجود داشت که در میان مردم به بقعه آل بویه شهرت داشت. در ۱۲۶۸ ق عبدالرسول خالصی به دستور رییس اوقاف وقت عراق این بقعه و آثار تاریخی آن را تخریب کرد.

مظفرالدین شاه قاجار

وی از پادشاهان قاجار است که فرمان مشروطیت را در ۱۳۲۴ ق صادر کرد و در همان سال از دنیا رفت. بر اساس وصیت اش او را در کربلا به خاک سپردند. قبر مظفرالدین شاه داخل رواق فقیهان یا رواق پادشاهان است و روی آن با موزائیک فرش شده‌است.

محمد علی شاه

محمد علی شاه فرزند مظفرالدین شاه از پادشاهان دوره قاجار و از مخالفان مشروطه‌است که به سبب به توپ بستن مجلس شورای ملی شهرت دارد. وی در ۱۳۴۱ ق از دنیا رفت و در کنار قبر پدرش دفن شد. این قبر نیز با موزائیک فرش شده و اثری از خود قبر نیست.

احمد شاه

احمد شاه فرزند محمد علی شاه و آخرین پادشاه سلسله قاجار است که در دوران وی کودتای ۱۲۹۹ رضا خان به وقوع پیوست. او در ۱۳۴۸ ق از دنیا رفت و در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد. روی قبر وی را با موزائیک فرش کرده‌اند.

امیر کبیر

میرزا تقی خان هزاوه‌ای مشهور به امیر کبیر، صدر اعظم معروف و شهیر عصر ناصرالدین شاه است که به دستور وی در ۱۲۹۸ ق در حمام فین کاشان به قتل رسید و در رواق پادشاهان به خاک سپرده شد. در کنار قبر وی فرزندش ساعد الملک و برادرش میزا حسین خان دفن شده‌اند.

سلطان حمزه میرزا صفوی

حمزه میرزا فرزند شاه اسماعیل صفوی از شاعران و ادیبان عصر صفوی بود. وی در ۹۹۷ ق در اردبیل از دنیا رفت و در داخل حرم امام و در رواق پادشاهان به خاک سپرده شد. حمزه میرزا دیوان شعر و کتابی در سلسله انساب و شرح حال شاعران و عالمان از خود به یادگار گذاشت.

میرزا شفیع خان مازندرانی صدر اعظم

وی از نخست وزیران یا صدر اعظم‌های عصر قاجار است که در ۱۲۲۴ ق درگذشت و در رواق پادشاهان دفن شد.

میرزا موسی وزیر

میرزا موسی خان وزیر طهران از حکم رانان عصر ناصری در ایوانی در سمت جنوبی صحن به خاک سپرده شده‌است.

معیر الممالک

دوستعلی خان معیر الممالک، رییس ضراب خانه و امور دارایی عصر ناصری، در داخل رواق دفن است. قبر او در اتاقی کوچک و آینه کاری شده قرار دارد.

حاجی میرزا آغاسی

از وزیران عصر محمد شاه قاجار است. او را در رواق پادشاهان به خاک سپردند.

ظل السلطان

ظل السلطان فرزند ناصرالدین شاه و حاکم اصفهان در عصر ناصری و مظفری است. قبر وی در رواق پادشاهان قرار دارد.

زاهدالدین شاه

شاهزاده هندی، برادر محمد نجف میرزا، به همراه چند تن از شاهزاده‌های هندی معاصر هند در رواق جنوبی دفن شده و مقبره کوچک آنان با آینه تذهیب شده‌است. معروف ترین آن شاهزاده‌ها، غیر از زاهدالدین شاه، سلطان برهان نظام شاه پسر سلطان احمد هندی است که در ۹۶۱ ق در هند از دنیا رفت.

منبع: عتبات عالیات عراق؛ دکتر اصغر قائدان

 



دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 10:57 ::  نويسنده : سجاد اسدی

چند مورد که باعث طول عمر می شود

1- صدقه دادن 2- دعا کردن زیاد 3- اطاعت از پدر و مادر 4 - با وضو بودن دائم 5 - خواندن نماز شب 6 - استغفار در طلوعین 7 - نماز های نافله 8 - شرکت در نماز جاعت 9 - دائما یاد خدا بودن  10 - صلوات فرستاد 11 - خوش رفتاری با همسایگان 12 - انجام کار نیک 13 - پر خوری نکردن 14 - خوردن عسل

 
 



یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, :: 9:56 ::  نويسنده : سجاد اسدی

واژه‌شناسی ثار

ثار به معنای «خونِ ریخته شده قابل قصاص کردن، خونبها، خون‌خواهی، قیام برای خونخواهی، خون‌خواه و قصاص کننده» آمده‌است. طریحی در مجمع البحرین، ثَأَرَ را به معنی انتقام گرفتن معنی کرده و ثارالله را تصحیف ثَأْرالله دانسته‌است. زبیدی در تاج العروس؛ ثَأر و ثار را به یک معنی دانسته و نوشته‌است: ثار به معنی خون است و گفته شده به معنی انتقام خون کسی را گرفتن نیز به کار می‌رود.

 

برخی گفته‌اند «ثار» نمی‌تواند به معنای خونخواهی (طلب خون) باشد، زیرا در این صورت معنای ترکیب «أنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ ثارِکَ» -که در

 

 

که در زیارت عاشورا  آمده‌است- چنین خواهد شد: «أنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ طَلَبَ دَمِکَ»، که در بی‌معناست.

در جاهلیت عرب در هر قبیله معمول بوده اگر کسی از این قبیله کشته می‌شد، تمام افراد آن قبیله خود را صاحب خون می‌دانستند و هر فردی از قبیله قاتل را می دیدند می‌کشتند و کلمه ثار به همین معنا است.



شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, :: 13:48 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 

در فرهنگ شیعه خون حسین به عنوان نماد عزت، حق طلبی و ظلم ستیزی شناخته می‌شود و در طول تاریخ با هویت شیعه پیوند خورده‌است. به عنوان مثال در جریان انقلاب اسلامی ایران شعار «خون حسین می‌جوشد، خمینی می‌خروشد» یادآور این مفهوم و نمایانگر اثر آن در برانگیختن شیعیان است.

یا لثارات الحسین

 



جمعه 10 خرداد 1392برچسب:, :: 15:3 ::  نويسنده : سجاد اسدی

آثار سوء برخى از اعمال بر روابط انسان با ديگران بسيار آشكار است. از جمله اعمالى كه روابط انسانها را سست و سرد مى كند و منشأ گناهان ديگر مى گردد «غيبت» است. غيبت عبارت است از ياد كردن ديگرى به چيزى كه اگر باخبر شود خوش نمى دارد؛ يعنى نقص كسى را نزد ديگران به قصد نكوهش ذكر كردن. اين نقص ممكن است جسمانى يا اخلاقى يا رفتارى باشد؛ البته بايد در نزد عرف نقص قلمداد شود. غيبت صرفاً به وسيله گفتار نيست، بلكه نوشتن و اشاره كردن نيز مشمول عنوان غيبت است. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:
برای دیدن ادامه مطلب به ادامه مطلب بروید:



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, :: 12:38 ::  نويسنده : سجاد اسدی

ناگفته های زمان حضزت محمد و ایران

لطفا برای دیدن متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, :: 12:23 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 زندگی نامه حضرت ابوالفضل

لطفابرای دیدن متن به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:از محمدرضا شهریاری, :: 12:27 ::  نويسنده : سجاد اسدی

http://img1.tebyan.net/Big/1391/03/56135120103237182063137519478017520114.jpg

قبرستان بقیع



چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:از محمدرضا شهریاری, :: 12:21 ::  نويسنده : سجاد اسدی

نشانه های ظهور

لطفا برای مشاهده ی متن به ادامه ی مطلب مراجعه بفرمایید.



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:از محمدرضا شهریاری, :: 12:17 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 

بزرگترین نشانه ظهور

 


ظهور حضرت حجت چنان واقعه عظیمی است که نشانه عظمتی بس سترگ را می طلبد. از طرفی این نشان باید راه را بر ادعاهای دروغین مدعیان بربندد. 'صیحه آسمانی' . . .


ظهور

ظهور حضرت حجت چنان واقعه عظیمی است که نشانه عظمتی بس سترگ را می طلبد. از طرفی این نشان باید راه را بر ادعاهای دروغین مدعیان بربندد. واقعه "صیحه آسمانی"، "فریاد آسمانی"، "دست اشارتی از آسمان" و . . . همگی مصداق های این امر عظیم اند. سیطره تکنولوژیکی انسان عصر فضا نیز بیشک نشانه ای عظیم را می طلبد تا مرهم دردهای رنج دیدگان زمین باشد! و چنین امری در ظهور نواده پاک رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) مهدی موعود(علیه السلام) رخ می نماید. به طوری که شیاطین زمینی و آسمانی به دست و پا افتاده و درصدد تخطیه ندای آسمانی برمی آیند. ولی "حقیقت ماندنی و باطل رفتنی است".

این مقاله مختصر کنکاشی در این بزرگترین نشانه ظهور پاک مهدی(عج) است که از سایت اینترنتی شبکه امام مهدی ارواحنا فداه برگرفته شده است. نگارنده کنکاشی را نیز در آینده نزدیک تقدیم خواهدکرد "قل کل متربّص فتربّصوا بگو همه منتظرند پس منتظر باشید".

حضرت امام رضا(علیه السلام) می فرماید: "هفوَ الَّذى یفنادى مفناد مفنَ السَّماءف بفافسْمفه، یَسْمَعفهف جَمیعف اَهْلف الاَْرْضف بفالدفعاءف افلَیْهف."(1) "او کسى است که منادى از آسمان نام او را فریاد مى کند، و به سوى او مى خواند که همه اهل زمین مى شنوند."

چون راه طولانى غیبت به انتها برسد و روزگار نشستن پایان پذیرد و پرده هاى حجاب، دامن از چشم خلق برچیند و هنگام ظهور و تجلى نور فرا رسد، از فراز گنبد گردون و از میان آسمان نیلگون صداى دلرباى امین وحى و سیّد اهل آسمان ها حضرت جبرئیل(علیه السلام) در مشرق و مغرب عالم طنین انداز شود و عالمیان را بر سر سفره بیعت الهى صلا زند.(2) و نام بلند آن حجت الهى و خلیفه حضرت رسالت پناهى را با نام نامى پدر مطهرشان بر عالمیان گوشزد نماید، انشاء الله.(3) و این است دعوت او: اى منتظران بپا خیزید که آن ذخیره الهى قیام کرده، به سوى او آیید که اینک وقت قیام است و پایان انتظار. اى دلسوختگان! زمان خونخواهى حسین(علیه السلام) فرارسیده.(4) و اى اهل ایمان وعده الهى تحقق یافته.(5) و هر قومى به زبان خویش ندا را متوجه شود، تا حجت بر همه تمام گردد و هیچ کس را عذر و بهانه اى نباشد. زیرا اوست که تمام ادیان را محو و نابود مى کند، و دین خدا را بر همه عالم غالب مى کند.(6) و این ندا را رمزى دیگر نیز مى باشد، که علامت حتمى ظهور باشد.

چون راه طولانى غیبت به انتها برسد و روزگار نشستن پایان پذیرد و پرده هاى حجاب، دامن از چشم خلق برچیند و هنگام ظهور و تجلى نور فرا رسد، از فراز گنبد گردون و از میان آسمان نیلگون صداى دلرباى امین وحى و سیّد اهل آسمان ها حضرت جبرئیل(علیه السلام) در مشرق و مغرب عالم طنین انداز شود و عالمیان را بر سر سفره بیعت الهى صلا زند

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: "علامت را بشناس"(7) تا به گمراهى نیفتى و در ضلالت قدم ننهى، دزدان راه و مدعیان دروغین نتوانند تو را به سوى خویش دعوت کنند، و این نشانى روشن براى حقیقت است. و این ندا نداى فجرصادق است که در صبح صادق دمیده خواهد شد، و در آخر روز، شیطان آخرین تلاش خویش را براى گمراهى خلق مى نماید، و مردم را به کفر و شرک مى خواند.(8) (افنَّ الشَّیْطانَ لفلاْفنْسانف عَدفوٌّ مفبینٌ)(9)

 

 



چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 10:24 ::  نويسنده : سجاد اسدی

www.e-heiat.irاین سایت رسمبی قرآن وعترت هست

یک سر بزنید ونظر بدهید



سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, :: 23:2 ::  نويسنده : سجاد اسدی

خواندن نماز صبح چه ارزشی دارد

لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید



ادامه مطلب ...


سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:لطفانظر خود را بدهید, :: 22:23 ::  نويسنده : سجاد اسدی


عربی بادیه نشین نزد امام حسین (علیه السلام) آمد و عرض کرد: "یابن رسول اللّه ! قرض بزرگی بر گردن من است و از پرداخت آن عاجزم. به خود گفتم از کریم ترین افراد درخواست کمک کنم و کریم تر از اهل بیتِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیافتم.
 
امام (علیه السلام) به او فرمود: "اى برادر عرب، سه پرسش از تو مى‏پرسم؛ اگر یکى را جواب دادى، یک سوم و اگر دو پرسش را پاسخ گفتی، دو سوم و اگر همه را جواب دادى، تمامی قرضت را به تو عطا مى‏کنم."
 
اعرابی عرض کرد: "یابن رسول اللّه! آیا کسی چون تو که از اهل علم و شرف هستی، از کسی مثل من سؤال می‌کند؟!"
 
حضرت فرمود: "آری، از جدّم شنیدم که فرمود: "احسان به هر کس باید به میزان معرفت او باشد."
 
اعرابی عرض کرد: "هر چه می‌خواهی بپرس، اگر می‌دانستم که پاسخ خواهم داد و اگر نمی‌دانستم، از شما می‌آموزم."
 
امام حسین(علیه السلام) فرمود: "بهترین عمل چیست؟"
 
مرد اعرابی عرض کرد: "ایمان به خدا"
 
حضرت فرمود: "چه چیز، بنده را از هلاکت می‌رهاند؟"
 
عرض کرد: "اعتماد و توکل به خدا."
 
حضرت فرمود: "زینت انسان به چیست؟"
 
عرض کرد: "علمى که توأم با حلم و بردبارى باشد."
 
فرمود: "اگر این نشد؟"
 
عرض کرد: "مالى که با جوانمردى و بخشش همراه باشد."
 
فرمود: "اگر این هم نشد؟"
 
عرض کرد: "فقرى که با صبر همراه باشد."
 
فرمود: "اگر این هم نشد؟"
 
عرض کرد: "صاعقه‏اى که از آسمان بیاید و او را بسوزاند؛ چرا که این چنین فردی شایسته این گونه سرنوشتى است."
 
امام حسین (علیه السلام) تبسم نمود و کیسه‏اى را که حاوى هزار دینار بود و انگشترى را که نگین آن دویست درهم مى‏ارزید، به وى عطا کرد و فرمود: "اى اعرابى! دینارها را به طلبکاران بده و بهاى‏ انگشتر را در زندگى خود صرف کن."(1)
اعرابى عطاى حضرت را گرفت و گفت: "خدا بهتر مى‏داند که رسالتش را در کجا و در چه خاندانى‏ قرار مى‏دهد!! در نهایت جا داره از همه عزیزانی که با نظراتشونمنو دلگرم میکنن تشکر کنم...حتی شما دوست عزیزنیشخند



سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, :: 12:47 ::  نويسنده : سجاد اسدی

تعدادی عکس حرم امام حسین(ع)

لطفا برای دیدن عکس به ادامه مطلب مراجعه کنید



ادامه مطلب ...


سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, :: 12:44 ::  نويسنده : سجاد اسدی

40حدیث ماه مبارک رمضان

لطفابرای دیدن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید



ادامه مطلب ...


سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:نام های خداوند حکیم, :: 12:37 ::  نويسنده : سجاد اسدی

99 اسم خداوند با معنی

لطفا برای دیدن متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید



ادامه مطلب ...


سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:حدیث کساء, :: 12:11 ::  نويسنده : سجاد اسدی

این هم حدیث کساء برای کسانی که درخواست کنندگان

لطفا برای دیدن حدیث به ادامه مطلب مراجع نمایید



ادامه مطلب ...


سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:داستان قرآنی آدم وهوا, :: 11:59 ::  نويسنده : سجاد اسدی

داستان قرانی آدم هوا وبه دنیا آمدن هابیل و قابیل...

لطفا برای دین مطلب به ادامه مطلب مراجع نمایید.



ادامه مطلب ...


سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:آیا میدانید, :: 11:52 ::  نويسنده : سجاد اسدی

این هم کلی آیا میدانید علمی برای شما

لطفا به ادامه مطلب مراجع کنید



ادامه مطلب ...


سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, :: 11:11 ::  نويسنده : سجاد اسدی

جوان خداترس و آیات عذاب الهی

امام صادق‌(ع)، فرمود: روزی سلمان در بازار آهنگران عبور می‌كرد، دید جوانی فریاد می‌كشد و جمعیت بسیاری دور او را گرفته‌اند و آن جوان به روی زمین افتاده و بی‌هوش شده است. مردم تا سلمان را دیدند نزد او آمدند و گفتند: گویا به این جوان، بی‌هوشی یا دیوانگی روی آورده است. به بالین او بیایید و از خدا بخواهید، تا وی نجات یابد.
وقتی جوان، احساس كرد كه سلمان در كنارش است، آرامش یافت و چشم خود را گشود و عرض كرد: من نه دیوانه‌ام و نه حالت بی‌هوشی به من رخ داده است، بلكه در این بازار عبور می‌كردم، وقتی دیدم آهنها را روی سندانها گذاشته و می‌كوبند، به یاد این آیه قرآن افتادم.
...‌ فَالَّذِینَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ * یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ * وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ؛[1] برای كافران، لباسهایی از آتش بریده شود و آب سوزان بر سرهای آنها ریخته گردد، كه شدت گرمی آن، اندرون و پوستشان را بسوزاند و برای آنها گرزهایی از آتش قرار داده شود.
یاد این آیه مرا به این وضع درآورده است. محبت آن جوان با ایمان، در قلب سلمان راه یافت. او را به دوستی خود انتخاب كرد و همواره سلمان با او رفاقت داشت، تا وقتی كه به وی خبر دادند دوستت در بستر مرگ قرار گرفته است. سلمان به بالین او آمد و گفت: ای فرشته مرگ (عزراییل) با برادر من مهربانی كن. صدایی شنیده شد كه گفت: ای سلمان، من نسبت به هر شخص با ایمان، رفیق و مهربانم[2].
[1] . سوره حج، آیه 20ـ 23.



دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, :: 10:40 ::  نويسنده : سجاد اسدی

اصول دین ومذهب

اصول دین ومذهب در اسلام بر پنج قسم است((:۱.توحید ۲.عدل۳.نبوت ۴.امامت ۵.معاد.))

توحید :یعنی خدای متعال یکی است وشریک و همتایی ندارد

عدل:یعنی خداوند بزرگ مرتبه ستمگر نمی باشد .

نبوت:یعنی خداوند ژیامبرانی را برای ارشاد مردم فرستاد که اولین آنها آدم و آخرین آنها حضرت محمد است.

امامت:یعنی پس از پیامبران اسلام دوازده نفر به امامت رسیدند که اولین آنها حضرت علی (ع) وآخرین آنها امام زمان (عج)است.

معاد :یعنی همه ی انسانها در روز رستاخیز زنده شده نیکوکاران به هبشت میروند و بد کاران به جزای اعمال خود میرسند.

تقلید

شناختن وفهمیدن برنامه دین اسلام همانند دیگر رشته های علمی نیازمند تلاش و کوشش زیاد است و به آسانی به دست نمیآید.

 

به همین خاطر دانشمندانی هستند که سالیان دراز با زحمت وتحمل سختیها در حوضه های علمیه درس خوانده تا اسلام را بشناسند و آنرا به ذیگران بیاموزند.اینها عالمان متخصصان دین اسلام وجانشینان پیامبر گرامی (ص)و امامان (ع) ودر زمان حاضر هستند وبه هر یک از انان مجتهد گفته میشود .یک انسان بالغ دختر یا پسر حتماُ باید در مسایل دینی آگاه باش ولازم است از یک مرجع جامغ الشرایط تقلید کند و و مسایل دینی خود را طبق دستور آن مرجع عمل نماید تا اعمالش در نزد خداوند قبول باشد.راستی آیا شما مرجع تقلید خود را انتخاب کرده اید

راه شناخت مرجع تقلید

بهترین راه شناخت مرجع تقلید این است که دو نفر روحانی تحصیل کرده در حوزه های علمیه که کارشناس در امور دین باشند و مردم به سخنان آنان اطمینان باشندمجتهدی را به عنوان مرجع تقلید به ما معرفی کنند.

زمان عمل به احکام

دستور های عملی اسلام برنامه زندگی هر مسلمان است که پسران از آغاز شانزده سلگی و دختران از آغاز ده سالگی باید آنها را رعایت کنند .

باید توجه داشت که سن بلوغ بر اساس سال شمسی وشناسنامه ای نیست بلکه بر اساس سال قمری میباشد.

مقدمات نماز

وضو

قبل از نماز وضو میگیریم و با چهره ای شاداب آماده ی نماز میشویم .

وضو باعث پاکی بدنو صفای روح و روشنی دل میشود.

کیفیت انجام وضو به ترتیب زیر میباشد:

۱.نیت

ابتدا نیت میکنیم یعنی به قصد اطاعت از فرمان خدا وضو میگیریم.البته قبل از وضو گرفتن مستحب است دست های خود را تا مچ بشوییم.

۲.شستن صورت

پس از نیت صورت را از بالا به پایین از جایی که موی سر روییده است تا چانه میشوییم.

 

 ۳.شستن دست راست

 

دست راست را از آرنج تا نوک انگشتان،از بالا به پایین میشوییم.

۴.شستن دست چپ

بعد از شستن دست راست،دست چپ را مانند دت راست میشوییم.

۵.مسح سر

پس از شستن صورت ودستها،با رطوبتی که بر دست مانده است روی سر را مسح میکنیم.یعنی دست راست را روی سر گذاشته کمی به جلو میکشیم.

۶.مسح پا

پس از مسح سر،پای راست را از نوک انگشت تا آخر روی پا مسح میکنیم .بعد از پای راست ،پای چپ را مسح میکنیم و با ای عمل وضو تمام میشود.

وضوی جبیره

اگر دست یا صورت زخم باشد بطوری که آب برای آن ضرر داشته باشد ،باید پارچه پاک یا چیز دیگری مثل چسب بر آن بگذاریمو هنگام شستن سایر جاها ،بر آن قسمت،تنها دست تر بکشیم.

 

غسل

یکی از کارهای مستحب در روز جمعه وقبل از اذان ظهر شستشوی مخصوصی به نام غسل جمعه است که از پاداش و ثواب بسیاری برخورد است.

غسل را به دو صورت میتوان انجام داد :

 غسل ارتماسی.غسل ترتیبی

در غسل ارتماسی به نیت غسل ،تمام بدن را به یک باره در آب فرو برده میشود.

در غسل ترتیبی ،اول سروگردن ،بعد نیمه راست بدن و سپس نیمه ی چپ بدن را شسته میشود.

در انجام غسل همانند وضو باید نیت نمود .

یعنی غسل را برای انجام  اطاعت از دستور خداوند انجام میدهیم.

 

 

تیمم

 

اگر به اندازه ی کافی آب برای وضو یا غسل وجود نداشته باشد،یا آب برای بدن ضرر داشته با شد و یا برای انجام وضو وغسل وقت کافی نباشد و...باید به جای وضو یا غسل ،تیمم کنیم.

آیا شما دوستان خوب میدانید چگونه باید تیمم کرد ؟

1.نیت وزدن کف دستها بر زمین

به قصد اطاعت از فرمان خدا ،ابتدا کف دو دست را بر خاک پاک میزنیم .

2.کشیدن دستها بر پیشانی

کف دستها را به تمام پیشانی و دو طرف آن از محل روییدن مو تا ابروها و بالای بینی میکشیم.

3.کشیدن دست چپ به دست راست

کف دست چپ را به تمام پشت دست راست از برآمدگی موچ تا نوک انگشتان میکشیم.

4.کشیدن دست راست به دست چپ

بعد از آن دست راست را به تمام پشت دست چپ از برآمدگی مج تا نوک انگشتان میکشیم.

 

 

 لباس نمازگزار

شما نمازگزان جوان گرامی ،برای دیدار مهربانترین موجودات حاضر شده اید.امامان ما برای نمازشان لباس مخصوص داشته اند.لباس نمازگزار باید پاک و مباح باشد،یعنی متعلق به خودش باشد ویا اگر متعلق به شخص دیگری است با اجازه و رضایت صاحبش آنرا بپوشد .زنان ودختران باید در نماز ،تمام بدنشان را پوشانده باشند،ولی پوشاندن صورت و دستها وپاها تا مچ لازم نیست ،ولی اگر نامحرمی آنها را میبیند،پاها را نیز باید بپوشانند.

 

مکان نماز گزار

مکان نمازگزار باید مباح باشد یعنی یا از خودش باشد یا اگر از دیگری است با اجازه و رضایت صاحبش باشد.همچنین جایی که پیشانی را بر روی آن قرار میدهیم باید پاک باشد.

جای پیشانی،زانوها ونوک انگشتان پا،نباید بیش از چهار انگشت بسته ،پست وبلند باشد وبهتر است بر روی زمین هموار نماز بخواند. بهترین مکان برای نما خواندن ،مسجد است.مومن در مسجد مانند ماهی درآب استو در آن آرامش پیدا میکند.

نماز جماعت

اگر نمازهر چند مختصر وبا تاخیر به جماعت خوانده شود،به مراتب بیشتر از نمازی که به تنهایی ،هر چند طولانی و در اول وقت خوانده شود ثواب و ارزش دارد.

چگونه در نماز جماعت شرکت کنیم؟

1.وارد صف میشویم ودر جایی می استیم که بین ما وصف جلو یا کسی که طرف راست و چپ ما ایستاده است بیشتر از یک گام فاصله نباشد.

2.بعد از نیت با گفتن تکبیره الاحرام ((الله اکبر))وارد نماز میشویم.

3.بعد از تکبیره الاحرام ساکت می ایستیم تا امام جماعت حمد و سوره را بخواند.در نماز جماعت قرائت به عهده ی امام جماعت است وما در رکعت اول و دوم ،حمد و. سوره را نمیخوانیم.

4.همزمان با امام جماعت به رکوع وسجده میرویم و قنوت و تشهد را انجام میدهیم  و همه جملات رکوع وسجده و تسبیحات اربعه و تشهد و سلام را همراه امام جماعت میخوانیم واز کارهای او پیروی میکنیم.

5.در هر رکعت اگر خواستیم اقتدا کنیم باید توجه داشته باشیم که معمولا در دو حالت میتوان به نماز جماعت پیوست:

الف:وقتی امام جماعت مشغول قرائت حمد وسوره یا قنوت باشد.

ب:وقتی که امام جماعت در رکوع است(واگرتنها به رکوع امام جماعت هم برسیم یک رکعت به حساب میاید.)

 

 

 مبطلات نماز

 

از آغاز تا پایان نماز باید از کارهایی که نماز را باطل میکند بپرهیزیم از جمله :

1.خوردن وآشامیدن

2.روی از قبله برگردانیدن

3.سخن گفتن

4.خندیدن

5.گریه کردن

6.کم وزیاد شدن واجبات نماز از روی عمد.

7.کم و زیاد شدن ارکان نماز از روی عمد و فراموشی.

 

روزه

انسان در مسیر عادی زندگی قدر نعمت هایی که خداوند به او ارزانی داشته ،نمیداند.تا تشنه نشود قدر آب را را وتا گرسنه نشود قدر نان را نمیداند ،واز سوی دیگر به درد گرسنگان وتشنگان نمیرسد،از این رو خداوند در طول سال روزه را بر مسلمانان واجب کرده است تا قدر نعمتهای خدا را بداند و با درد گرسنگان آشنا شوند و به فکر یاری آنها بیفتند.روزه،اردوی ترتیبی وماه رمضان اردوگاه پرورش روح وتقویت ایمان مسلمانان است.

 

احکام روزه

1.روزه مانند نماز به نیت احتیاج دارد و بهتر است که در شب اول ماه رمضان نیت کنیم که میخواهیم هر روز ماه رمضان را به دستور خدا وبه خاطر خدا روزه بگیریم.

2.روزه آن است که انسان به مدت یک ماه باید هر روز از اذان صبح تا اذان مغرب برای اطاعت از فرمان خدا،از برخی کارها خودداری کند،یعنی :

الف:نباید چیزی بخوریم یا بیاشامیم ،هر چند که مقدارش کم باشد،اما اگر کسی به اشتباه و بدون توجه چیزی بخورد یا بیاشامد روزه اش باطل نمیشود. البته باید دانست فرو بردن آب دهان روزه را باطل نمیکند.

ب:روزه دار نباید در استخر یا حوض یا دریا سر را زیر آب ببرد ولی رفتن به زیر دوش اشکالی ندارد.

 3.درس خواندن وامتهان داشتن وضعف نباید دختر و پسر مسلمان را از روزه باز دارد.

4.خداوند مهربان به مسافران اجازه داده است که در زمان مسافرت روزه نگیرند ولی باید بعد از ماه رمضان به تعداد آن روزه ها روزه بگیرد.

5.یکی دیگر از کارهایی روزه را باطل میکند،رساندن غبار غلیظ به گلو و حلق است،پس در حال روزه نباید به فضایی که دارای دود وغبار غلیظ است وارد شویم.

6.استفاده از بوی خوش و عطر در حال روزه اشکالی ندارد ،ولی بوییدن گلها وگیاهان معطرمکروه است.

7.اگر کسی به خاطر بیماری موفق به روزه ماه رمضان نشود باید بعد از ماه رمضان وپس از بهبودی به تعداد آن روزه ها روزه بگیرد،که به آن روزه ،روزه غذا گفته میشود.

 

منابع:کتاب دانستنی هایی برای دختران وپسران.رساله بخش مسائل دینی.



دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : سجاد اسدی

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین، و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.

«پیشگفتار»

همانگونه که در بخش احکام عمومی (در تعریف تکلیف) گفتیم: «انسان در مقابل آفریدگار جهان که ولیّ نعمت همۀ جنبندگان است وظایف ویژه و مشخصه ای دارد. این وظایف پس از گذشت مدت کوتاهی از عمر متوجه انسان شده و باید بطور کامل احکام الهی را را از جان و دل انجام دهد».

 «شرايط عمومى تكاليف»

اکنون لازم است بدانیم توجه تکلیف به انسان دارای شرایطی به شرح زیر است:

1ـ عقل اولین شرط تکلیف هر انسان است؛ بنابراین ديوانگان نسبت به انجام دستورات و احکام الهی تكليف و وظیفه ای ندارند.

2- بلوغ دومین شرط تکلیف است و بنابراین افرادی مانند اطفال که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده اند مکلّف نبوده و احکام الهی متوجه آنان نمی باشد. البته بلوغ نیز علائمی دارد که به زودی بیان خواهد شد.

3- اختیار یکی دیگر از شرایط تکلیف است. پس هر عاقل و بالغی که از خود هيچ اختيارى در بجا آوردن دستورات الهی ندارد مكلّف نبوده و تکلیفی ندارد.

4- قدرت و توانایی نیز از جملۀ شرایط تکلیف است که پس از احراز مراحل سه گانۀ فوق مورد توجه است و شخص عاقل و بالغ و مختاری كه به طور كلى از انجام وظايف الهیِ ناتوان و عاجز است تكليف ندارد. البته اگر بگونه ای باشد که نسبت به انجام برخى وظايف ناتوان است، نسبت به همان بعض مكلّف و نسبت به بعض دیگر تکلیف ندارد؛ چرا كه تكاليف الهى هيچ گاه بالاتر از ميزان قدرت و توانايى افراد نمی باشند.

 «علائم تكاليف»

علائم رسیدن به تکلیف در دوشیزگان به شرح زیر است:

1- خارج شدن منی چه در خواب یا در بیداری یکی از علائم تکلیف نوجوانان است. مسائل مربوط به خارج شدن منی در آینده بیان خواهد شد.

2- روئيدن موى های مشکی و خشن زیر ناف؛ بالا و اطراف عورت.

3- اگر تا پیش از اتمام 15 سال قمری هیچ یک از دو علامت فوق در نوجوان پسر ظاهر نشده باشد باید به علامت سوم که اتمام 15 سال قمری و پا گذاشتن در شانزدهمین سال تولد است توجه کنند. بنابراین، هر نوجوانی که تا 15 سالگی جنب نشود موهای مشکیِ خشن هم زیر ناف و بالای عورتش ظاهر نشده باشد باید اولین روز پانزدهمین  سال قمری خود را اول تکلیف خود حساب کند. ضمنا چنین افرادی توجه داشته باشند که 15 سال قمری حدود 165 روز کمتر از 15 سال شمسی است.

بنابراین، چون در چنین حالتی نوجوانان به حدّ تکلیف می رسند باید به لوازم تکلیف خود که تقلید از مجتهد جامع الشرایط است عمل کنند و بی توجهیِ به آن موجب عقاب در روز قیامت خواهد بود.

 «تعریف تقلید و احکام آن»

اندکی پیش از این که انسان علائم بلوغ را در خود مشاهده کند، اولین وظیفه اش این است که احکام و مسائل الهی را فرا گیرد، و از آنجا که آموزش مسائل الهی از مبانی اسلام برای همگان امکان پذیر نیست از اینرو باید با پیروی از مجتهدی که از همۀ مجتهدان دیگرِِ زمان خود دانا تر (اعلم) باشد به فراگیریِ دستورات الهی بپردازد و این آموزش و عمل کردن به دستور مجتهد اعلم را تقلید می گویند. پس بر عکس آنچه عموم مردم گمان کرده اند، تقلید، به معنای مراجعۀ غیر دانا در فنی به متحصص و دانای در همان فن است.

قرآن کریم این معنا را در آیه 34 از سوره نحل تذکر داده و می فرماید: «فَسْئَلوا أَهلَ الذِّكْرِ إن كُنْتُم لا تَعْلَمُون؛ یعنی «اگر نمی دانید از اهل علم و دانش جویا شوید». نه اهل ذکر در این آیه منحصر به علما و دانشمندان یهود و نصاری است و نه منحصر به علما و دانشمندان اسلامی، بلکه مقصودِ آیه همۀ علوم در همۀ اعصار می باشد؛

توضیح بیشترِ آن، این است که اگر بخواهید متحمّلِ ضررهای دنیوی نشوید باید در هر کاری از کارهای دنیا به اهل فن و متخصصان همان فن مراجعه کنید، اگر هم بخواهید متحمّلِ ضررهای اخروی نشوید باید به علما و دانشمندان علوم قرآن مراجعه کنید.

این معنا در عرف جوامع بشری نیز به وضوح مشهود است و هر فردی از افراد بشر برای انجام کارهای روز مرّۀ خود به متخصص در هر فن مراجعه می کند؛ فی المثل اگر بخواهند خانه بسازند به مهندسین و معمارهای مربوطه مراجعه میکنند، اگر بخواهند از درد گوش بهبودی پیدا کنند به پزشک گوش و حلق و بینی مراجعه می کنند، اگر از بیماری معدی رنج می برند به پزشکان و متخصصان داخلی مراجعه میکنند، اگر موتور اتومبیلشان معیوب شده باشد به مکانیک و اگر چراغهای آن معیوب باشد به باطری ساز و اگر لاستیک سایی دارد به جلو بند ساز و اگر چرخهای آن کم باد شده باشد به آپاراتی و .... مراجعه خواهند کرد که صد البته همۀ اینها به نوعی تقلید نامیده می شوند. اما نمی دانم چرا این تقلیدها عیب نیست، ولی تقلید در مسائل شرعی و احکام و علوم دینی در انظار بی شماری از مردم عیب به شمار آمده به گونه ای که در مذمت آن هم شعرِ:

«خلق را تقلیدشان بر باد داد   *   ای دو صد لعنت بر این تقلید باد»

را سروده اند. در صورتی که مصداق این شعر تقلیدهای کورکورانه و تقلید از مردم جاهل است!

بهر حال، هر انسان بالغ، عاقل، دارای قدرت و اختیار باید به تكاليفی که مجتهد اعلم از مبانی دینی مانند: قرآن، سنت و احادیث، سیرۀ پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) استخراج کرده است بدون چون و چرا عمل کند.




 

زندگينامه

سيد على حسینی خامنه‌اى فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌ و المسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنه‌اى، در فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. او دومين پسر خانواده بود و زندگى مرحوم سيد جواد خامنه‌اى هم مانند بيشتر روحانيون و مدرسان علوم دينى، بسيار ساده: «پدرم روحانى معروفى بود، اما خيلى پارسا و گوشه‌گير [...] زندگى ما به‌سختى مى‌گذشت. من يادم هست شب‌هايى اتفاق مى‌افتاد كه در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت براى ما شام تهيه مى‌كرد. [...] آن شام هم نان و كشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صميمي، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» ثبت نام کردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند.

در حوزه علميه

ايشان از دوره دبيرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جديد وارد حوزه علميه شد و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواند.
درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند».
ايشان کتب ادبى ار قبيل «جامع المقدمات»، «سيوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سليمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نيز در همان دوره خواند. سپس «شرايع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا ميرزا مدرس يزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگيزى در پنچ سال و نيم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهّمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمينه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شيخ رضا ايسى» خواندند.

 در حوزه علميه نجف اشرف

آيت الله خامنه اى که از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ايشان به مشهد باز گشتند.

 در حوزه علميه قم

آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!... امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟! ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.

 مبارزات سياسى

آيت الله خامنه اى به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره) هستند» امـّا نخستين جرقـّه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ايشان زده است، هنگاميکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار کننده اى در موضوع احياى اسلام و حاکميت احکام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليسى و دروغگويى آنان به ملـّت ايران، ايراد کردند. آيت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند. ايشان مى گويند: «همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».

 همراه با نهضت امام خمينى (قدس سره)

آيت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيب هاى فراوان و شکنجه ها و تبعيدها و زندان ها مبارزه کردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند. نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند که پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريکايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم، برسانند. ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريکا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.

 دوّمين بازداشت

در بهمن 1342 - رمضان 1383- آيت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ايشان بويژه درايـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با ميلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريکايى رژيم پهلوى، به اوج رسيد و ساواک شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.

 سوّمين و چهارمين بازداشت

کلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليت ها سبب عصبانيت ساواک شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند. بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى کردند و يک سال بعد ـ 1346ـ دستگير و محبوس شدند. همين فعاليّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردند.

 پنجمين بازداشت

حضرت آيت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمين بازداشت خويش توسط ساواک مى نويسد:
«از سال 48 زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من، که به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمين بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پيوستن جريان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بيمناک است و نمى تواند بپذيرد که فعاليّـت هاى فکرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريان ها بيگانه و به کنار است. پس از آزادى، دايره درسهاى عمومى تفسير و کلاسهاى مخفى ايدئولوژى و... گسترش بيشترى پيدا کرد».

 بازداشت ششم

در بين سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «ميرزا جعفر» مشهد مقدس تشکيل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بويژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به اين سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصيل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ايشان از شور و حال ديگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثير و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان مى آموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديکِ ايران، افکار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. اين فعاليـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آيت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشت ها و نوشته هايشان را ضبط کنند. اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان کميته مشترک شهربانى زندان بودند. در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند. سختى هايى که ايشان در اين بازداشت تحمّل کردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنان
که آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت. البته ديگر امکان تشکيل کلاسهاى سابق را به ايشان ندادند.

 در تبعيد

رژيم جنايتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آيت الله خامنه اى را دستگير و براى مدّت سه سال به ايرانشهر تبعيد کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران، ايشان از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه؛ يعنى پيروزى انقلاب کبير اسلامى ايران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکميت اسلام در اين سرزمين را ديدند.

 در آستانه پيروزى

درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيت هاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمينى در ايران تشکيل گرديد، آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.

 پس از پيروزى

آيت الله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظير و بسيار مهّم بودند که در اين مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازيم:
٭ پايه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهيد بهشتى، شهيد باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
٭ امام جمعه تهران، 1358.
٭ نماينده امام خميني«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
٭ نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ايران؛ با تجهيزات و تحريکات قدرت هاى شيطانى و بزرگ ازجمله آمريکا و شوروى سابق.
٭ ترور نافرجام ايشان توسط منافقين در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
٭ رياست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجايى دومّين رئيس جمهور ايران، آيت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بيش از شانزده ميليون رأى مردمى و حکم تنفيذ امام خمينى (قدس سره) به مقام رياست جمهورى ايران اسلامى برگزيده شدند. همچنين از سال 1364 تا 1368 براى دوّمين بار به اين مقام و مسؤوليت انتخاب شدند.
٭ رياست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
٭ رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1366.
٭ رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
٭ رهبرى و ولايت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبيرانقلاب امام خمينى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به اين مقام والا و مسؤوليت عظيم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شايستگى تمام توانستند امّت مسلمان ايران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمايند.

 



دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, :: 9:37 ::  نويسنده : سجاد اسدی

داستان پر از نكته جنگ بدر

 

در ميان مردم مكه كه مردمى مشرك و مخالف حق بوند بخاطر در خطر قرار گرفتن كاروان تجارتى آنان به سردمدارى قريش به ويژه كافر معاندى چون ابوسفيان وضع آشفته‏اى پيش آمده بود.

در چنين موقعيتى روزى رسول خدا به مسلمانان خبر داد كه ابوسفيان بن حرب كاروان قريش را از شام به سوى مكه مى‏برد، و اموال و سرمايه‏هاى تجارتى قريش با آن كاروان است.

شما مى‏توانيد هم اكنون بر سر راهشان قرار گيريد و با آنان كارزار كنيد، اميد است خداوند نيروى شما را با اموال آن كافران تقويت نمايد، برخى از مسلمانان شتاب ورزيده و عده‏اى از رفتن كوتاهى كردند به گمان اين كه رسول خدا از آداب و قواعد جنگ آگاهى نداشته باشد.

از سوى ديگر ابوسفيان با توجه به حوادث گذشته در جستجوى اخبار رسول الهى و يارانش بود و هر كه را هر كجا مى‏ديد از حال آن جناب مى‏پرسيد.

تا آن كه اطلاع يافت رسول خدا يارانش را به تعقيب كاروان قريش روانه كرده است.

ابوسفيان از ترس مال‏التجاره و حرص شديدى كه بر اموال خود داشت سخت به فكر فرو رفت، عزم جزم نمود به هر شكل ممكن قريش را از اين جريان آگاهى دهد، به ناچار ضمضم بن عمر و غفارى را اجير كرده روانه مكه كرد و به وى اعلام داشت بايد خود را به قريش برسانى و آنان را براى حفاظت از اموالشان به سوى كاروان تجارتى بياورى و به ايشان گوشزد كنى كه اموالتان در خطر قرار گرفته است.

در هيمن ايام روزى عباس‏بن عبدالمطلب در شهر مكه به وليد بت عتبه رسيد و به وى گفت: خواهرم عاتكه ديشب خواب شگفت‏آورى ديده است به طورى كه در نگرانى سختى قرار گرفته، چون خوابش را براى من نقل كرد به نظرم رسيد كه پيش‏آمد بدى براى شما قريش در راه است، وليد پرسيد چه خوابى ديده است؟ گفت: خواب ديده كه سوارى از بيرون شهر مكه وارد شهر شد و بر بلنداى شترش با صدائى رسا فرياد زد: مردم برخيزيد و به جانب قتلگاه خود حركت كنيد كه بيش از سه روز مهلت نداريد، آنگاه وارد مسجد شد در حالى كه مردم به دنبالش راه افتاده بودند و دورش را گرفتند شترش بر بالاى بام كعبه قرار گرفت آنجا نيز همان مطلب را سه بار فرياد زد و گفت بايد تا سه روز ديگر برخيزيد و به راه افتيد، سپس خواهرم گفت: ديدم او و شترش بر بالاى قله كوه ابوقبيس قرار گرفته، در آنجا نيز همان فرياد را برمى‏آورد آنگاه سنگ بزرگى برداشته از بالاى كوه به طرف شهر غلطانيد، سنگ هم چنان پائين آمد تا به دامنه كوه رسيد، در آنجا قطعه قطعه و متلاشى شد و هر قطعه‏اش به يكى از خانه‏هاى مكه افتاد، بدون اين كه هيچ خانه‏اى از آن در امان بماند، اين خوابى است كه خواهرم عاتكه ديده و تو آن را از من نشنيده بگير.

وليد توجهى به سفارش عباس نكرد و داستان خواب خواهر عباس را براى پدرش بازگو كرد و مسئله در ميان مردم منتشر شد و به سرعت نُقل مجالس قريش گشت.

فرداى آن روز عباس مشغول طواف كعبه بود، ابوجهل آن جرثومه فساد با عده‏اى از قريش در مسجد نشسته مشغول نقل خواب عاتكه بودند، همين كه‏ چشم ابوجهل به عباس افتاد صدا زد: اى ابوالفضل هنگامى كه طوافت تمام شد تو را ببينيم.

عباس پس از تمام شدن طواف به حلقه قريش در آمد و نشست، ابوجهل از باب استهزاء و سخريه گفت: از چه زمانى در ميان شما بنى‏عبدالمطلب اين زن پيامبر شده كه ما خبر نداشتيم؟ عباس گفت: داستان از چه قرار است؟ ابوجهل گفت: منظورم خوابى است كه عاتكه ديده، عباس گفت: عاتكه چه خوابى ديده؟ ابوجهل گفت: شما بنى‏عبدالمطلب به اين قناعت نكرديد كه مردانتان دعوى پيامبرى كنند اكنون زنانتان شروع كرده‏اند؟ شنيده‏ام عاتكه گفته در خواب ديده‏ام مردى سوار بر مركب فرياد زده: مردم تا سه روز ديگر كوچ كنند، ما قريشيان اين سه روز را در انتظار مى‏گذرانيم، اگر از اين خواب خبرى شد كه هيچ وگرنه اعلام مى‏كنيم هيچ خاندانى از خاندان‏هاى عرب دروغگوتر از شما نيست.

عباس مسئله را انكار كرد و گفت: من از اين داستانى كه تو مى‏گوئى بى‏خبرم.

عصر آن روز هيچ زنى از خاندان عبدالمطلب نماند مگر اين كه نزد عباس آمده و او را سرزنش كردند كه انكار تو در برابر اين مرد فاسق خبيث انكار نبوت برادرزاده‏ات بود و او به مردان و زنان دودمان ما توهين كرده و تو آن قدر غيرت نداشتى كه پاسخ دندان‏شكنى به او بدهى.

عباس گفت: اينگونه كه شما شنيده‏ايد نبوده و او توهينى به ما روا نداشته و هر چه گفت پاسخش را دادم و به حق سوگند او را به حال خود وا نمى‏گذارم، و اگر از اين پس نامى از زنان ما به زبان بياورد چنان دفاعى مى‏كنم كه خبرش به گوش شما برسد.

سه روز پس از خواب عاتكه عباس در اوج خشم و غضب و تاسف از اين كه چرا ديروز بر دهان ابوجهل نكوبيده وارد مسجدالحرام شد، ابوجهل را از دور

ديد به سوى او رفت بلكه دوباره سر حرف را با او باز كند و بهانه‏اى دست دهد تا جريان روز گذشته را تلافى نمايد، ولى ديد ابوجهل برخاست و به سوى در مسجد روانه شد، عباس تصور كرد كه ابوجهل پى برده كه وى بناى تلافى دارد، از اين جهت برخاست و فرار كرد، ولى مسئله اين نبود، بلكه ابوجهل صداى ناله‏ى بى‏سابقه‏اى شنيده بود و از شدت نگرانى متوجه آمدن عباس نشده بود لذا براى درك علت صدا بيرون رفت. اين صدا از ضمضم بن عمر و غفارى فرستاده ابوسفيان بود كه در همان لحظه از راه رسيده در حالى كه بينى شترش را پاره كرده و بارش را وارونه بسته و پيراهن خود را از پس و پيش دريده بود فرياد ميزد: اى گروه قريش: مال‏التجاره، مال‏التجاره، آه، فرياد كه ابوسفيان با اموال شما مورد حلمه محمد و يارانش قرار گرفت، وا مصيبت كه گمان نمى‏كنم بتوانيد او را دريابيد.

مردم و به ويژه صاحبان اموال در وحشت و اضطراب فرو رفتند، و شتابانه جمعيتى تشكيل داده به مشورت نشستند و سرانجام قرار شد هر چه زودتر حركت كنند و همين كار را كرده بدون استثناء همه در اين كوچ شركت نمودند، و اگر برخى از آنان براى حركت عذر داشتند كسى را بجاى خود روانه ساختند، از آن جمله ابولهب بود كه مردى را به مبلغ چهار هزار درهم كه از او طلب داشت اجير كرد تا با لشگر قريش حركت كند.

پس از آن كه همه از تدارك اسباب سفر فراغت يافته و آماده حركت شدند، بيادشان افتاد كه ما چندى قبل با قبيله كنانه جنگ داشتيم يكى از آن ميان گفت: چنانچه ما حركت كنيم كنانى‏ها از دنبال ما بر ما بتازند و ما از رفتن براى كمك به ابوسفيان باز مانيم.

سراقة بن مالك كه از اشراف كنانه بود گفت: من به شما پناه مى‏دهم و همه در امان من هستيد، حركت كنيد و از قبيله من نگران نباشيد، من قول مى‏دهم كه از قبيله‏ام به شما آسيبى نرسد.

در اينجا رأى آنان كه مى‏گفتند بايد هر چه زودتر حركت كرد تقويت شد و همه به راه افتادند.

از آن طرف رسول خدا از مدينه بيرون شد، در حالى كه پيشاپيش لشگرش دو پرچم سياه در اهتزاز بود، پرچمى به دست تواناى اميرمؤمنان و پرچمى ديگر به دست انصار.

كاروان حق، و لشگر اسلام به سرپرستى پيامبر بزرگوار براى دنبال كردن كاروان قريش حركت كرده، كاروانى كه افرادش به خصوص ابوسفيان سيزده سال هر جنايت و ظلمى را در مكه به پيامبر و يارانش روا داشته بودند.

ارتش رسول خدا در ميان راه به مردى برخورد كرد، از او خبر كاروان قريش را پرسيد ولى خبرى نزد او نيافت، رسول خدا با همراهان شب و روز به سرعت مى‏رفتند تا به نزديكى قريه‏اى بنام صفراء كه ميان دو كوه بود رسيدند، حضرت شخصى را فرستاد تا از ابوسفيان خبرى بگيرد و خود همراه ياران به پيش مى‏رفت تا به «ذفران» يكى از بيابان‏هاى پيرامون دهنكده صفراء رسيد، در آنجا بار به زمين گذارده تا خبر داران از كاروان قريش به نزدش آمده عرضه داشتند همه قريش از مكه بيرون شده به كمك ابوسفيان شتافته‏اند رسول خدا چون ملاحظه كردند داستان رنگ ديگرى به خود گرفته با ياران خود به مشورت نشستند. آرى در اين وضعيت كاروان مال التجارة قريشيان مطرح نيست، بايد با لشگرى روبرو شد كه نيرو و نفراتش چند برابر نيروى ارتش حق است.

از ميان اصحباب مقداد بن عمرو برخاست و به پيامبر خطاب كرد: به هر جا كه خدايت فرمان داده حركت كن، ما يك قدم از تو جدا نمى‏شويم ما آن كلامى را كه بنى‏اسرائيل در پاسخ دعوت موسى براى چنگ با دشمن به ميان آوردند كه: «تو با پروردگارت برويد و با دشمن كارزار كنيد ما همين جا نشسته‏ايم» در پاسخ تو نخواهيم گفت، بلكه ما اعلام مى‏كنيم تو و پروردگارت به كارزار دشمن برويد ما نيز همراه شما هستيم و به همراه شما مى‏جنگيم و اى پيامبر عزيز به آن خداوندى كه تو را به حق مبعوث به رسالت كرد، اگر ما را به دورترين نقاط زمين اگر چه حبشه و زنگبار باشد ببرى با كمال شوق همراهت مى‏آئيم، رسول خدا براى او دعاى خير كرد.

سپس رو به ساير ياران نمود و فرمود: اى مردم رأى خود را اظهار كنيد «مقصود حضرت از مردم انصار مدينه بود از ميان انصار سعد بن معاذ برخاست و گفت: اى رسول خدا گويا مقصودت ما انصار است؟ حضرت فرمود: آرى، سعد گفت:

ما به تو ايمان آورده و تو را تصديق كرده باور داريم و شهادت داديم كه آنچه را آورده‏اى حق است، و برايمان و شهادت خود عهد و پيمان محكم سپرديم، و آن عهد و پيمان اين بود كه در همه حال از تو اطاعت نمائيم، بنابراين اى رسول خدا هر چه كه مى‏خواهى انجام ده و هر تصميمى كه مى‏خواهى بگير كه ما با تو هستيم و از تو جدا نمى‏شويم، و به خداوندى كه تو را به حق مبعوث كرد سوگند اگر ما را به دريا عرضه كنى و بگوئى كه ما خود را به همراه تو در آن اندازيم مى‏اندازيم و يك نفر از ما از دستور تو سرپيچى نخواهد كرد، ابداً ملاحظه ما را مكن، زيرا كمترين كراهت و نفرتى از جنگ با دشمنانمان نداريم، و ما صابر و خويشتن‏دار در جنگ و هماوردان ميدان كارزاريم، و اميدواريم خداوند از ما رفتار و روشى به تو نشان دهد كه مايه خرسندى و روشنى چشم و شادى دلت باشد، ما را راه انداز و از خدا توفيق و مدد بخواه.

هنوز گفتار سعد تمام نشده بود كه آثار رضايت و خرسندى در چهره پاك رسول خدا نمودار شد آنگاه فرمود: حركت كنيد و اميدوار به پيروزى باشيد، چه اين كه خداوند بزرگ مرا به يكى از اين دو مسئله بشارت داده، ما يقيناً يا به كاروان قريش ظفر مى‏يابيم يا بر لشگريان آنان كه از مكه آمده‏اند و گويا من هم اكنون قتلگاه آنان را مى‏بينم.

پيامبر بزرگوار اسلام و ياران از آن منزل حركت كرده و در نزديكى بدر پياده شدند، و آن حضرت برخى از ياران خود را به سوى چاه‏هاى بدر روانه كرد تا از آنجا از قافله و يا لشگر قريش خبر گيرند، فرستادگان آن حضرت به دو نفر رسيدند كه مشغول آب كشيدن از چاه بودند، معلوم شد آب را براى لشگر قريش مى‏برند، پرسيدند به كجا مى‏رويد از چه قبيله‏اى هستيد و هدفتان چيست؟ گفتند ما سقايان قريش هستيم، ما را فرستاده‏اند تا براى آنان آب ببريم.

فرستادگان باور نكردند كه اين دو نفر وابسته به ارتش قريش باشند، احتمال دادند سقايان قافله و كاروان مال التجاره ايشان باشند، به همين جهت آنان را به باد كتك گرفتند تا ناچار به اقرار شده گفتند ما از قافله ابوسفيان هستيم. فرستادگان از كتك زدن به آنان باز ايستادند.

چون به محضر پيامبر بازگشتند حضرت مشغول نماز بودند پس از فراغت از نماز به فرستادگان خود گفتند: اگر راست گويند آنان را به باد كتك مى‏گيريد و چون دروغ گويند رهايشان مى‏كنيد، در حالى كه به خدا سوگند راست مى‏گويند، از لشگر قريش‏اند نه از كاروان مال‏التجاره.

آنگاه روى به آن دو نفر كرده فرمود: به من بگوئيد قريش در كجا هستند؟ گفتند به خدا سوگند در پشت همين تلّ كه از دور نمودار است اردو زده‏اند، رسول خدا پرسيد عده‏آنان چند است؟ گفتند: بسيارند فرمود چند نفرند؟ گفتند: نمى‏دانيم فرمود: خوراكشان در روز چند شتر است؟ گفتند: در يك روز نه شتر و روز ديگر ده شتر، رسول خدا رو به ياران كرده فرمود: لشگر قريش بين نهصد و هزار نفرند آنگاه روى به جانب همه مسلمانان كرد و فرمود: بدانيد كه شهر مكه همه جگر گوشه‏هاى خود را در اختيار شما قرار داده است.

اما ابوسفيان وقتى به گزارش جاسوسانش از جايگاه مسلمين خبر يافت و فهميد كه مسلمانان بناى حمله به كاروان مال‏التجاره را دارند مسير كاروان را تغيير داده و از راه معمولى كنار رفت و بدر را در دست چپ قرار داده به طور كامل از ديد و نظر مسلمين پنهان و ناپديد گرديد.

وقتى كاملًا مطمئن شد كه كاروان را از دسترس مسلمانان خارج كرده، نماينده‏اى از جانب خود نزد قريش فرستاد كه شما به منظور نجات دادن اموال خود از مكه بيرون آمديد و اينك من اموال را حفظ كردم بنابراين هر جا كه هستيد به مكه بازگرديد.

ابوجهل گفت: به خدا سوگند باز نمى‏گرديم تا آن كه به كناره چاه‏هاى بدر برسيم و سه روز در آنجا به عيش و نوش و ميگسارى بپردازيم و خنياگران براى ما موسيقى بنوازند، و عرب وحدت كلمه ما و قدرت و نيرويمان را بفهمد و از اين پس خيال حمله به ما را در سر نپروراند و بر ضد ما نقشه طرح نكند.

اخنس بن شريق با اين رأى مخالفت كرد، و گفته‏هاى ابوجهل را پاسخ داد، و به قبيله‏ى بنى‏زهره كه هم سوگند با قريش بودند گفت: اموال و افراد شما به سلامت نجات يافتند و منظور شما هم همين بود، اينك بازگرديد و ديگر وجهى‏ ندارد بيهوده به منطقه‏اى سفر كنيد كه در آنجا منافعى براى شما وجود ندارد، خيرخواهى مرا بپذير و گوش به سخنان اين مرد مغرور ندهيد، و از آنجائى كه اخنس در ميان قبيله بنى‏زهره محبوبيت و وجهه‏ى خوبى داشت يك نفر زهرى از گفته‏ى او سرباز نزد و هيچ كدام به بدر نيامدند.

صبح روز بعد به مسلمين كه در جستجوى كاروان ابوسفيان بودند خبر رسيد كه ابوسفيان مال‏التجاره را به منزل رسانيد و اينك بايد با لشگر قريش كه در فاصله مختصرى قرار دارند روبرو شوند، و در نتيجه آرزوئى كه مسلمين به اميد رسيدن به آن خرسندى مى‏كردند به اميد رسيدن به آن خرسندى مى‏كردند مبدل به يأس شد، و جماعتى از ايشان به رسول خدا اصرار مى‏ورزيدند كه به مدينه بازگردد، و با لشگر قريش بجنگد.

خداوند درباره‏ى آنان مى‏فرمايد:

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ: «1»

و ياد كنيد آن زمانى كه خدا پيروزى بر يكى از دو گروه «سپاه دشمن يا كاروان تجارتى قريش» را به شما وعده داد و شما دوست داشتيد بر كاروان تجارتى قريش دست يابيد ولى خدا مى‏خواست پيروزى در ميدان جنگ را با فرمان نافذى كه داير بر پيروزى مؤمنان و شكست دشمنان جارى ساخته بود تحقق دهد و ريشه‏ى كافران را قطع نمايد.

پس از مدتى اندك از بگو مگوى با پيامبر، مسلمانان يك دل و يك جهت بر آن شدند كه با لشگر قريش بجنگند، به همين خاطر خود را زودتر به آب بدر رسانيده و چاه را تصرف كردند، خداوند بارانى فرستاد تا بيابان رملى و شنزار و لغزنده زير پاى آنان محكم و استوار شود، و قسمت لشگرگاه قريش كه زمينى خاكى بود گل و لغزنده گردد، و نهايتاً لشگر حق توانست خود را پيش از قريش به محل مناسب يعنى كنار اولين چاه در بخش پائين بدر برساند.

سپاهيان اسلام در جاى خود قرار گرفتند حباب بن منذر پرسيد يا رسول الله پياده شدن در اين قسمت از زمين به فرمان خداست، بطورى كه نمى‏توانى غير آن را اردوگاه سازى؟ يا به نظر خودتان چنين رسيده؟ حضرت فرمود: اردو زدن در اين بخش از منطقه بدر به فرمان خدا نيست، به نظرم چنين آمد، عرضه داشت اگر چنين است ماندن ما در اين منطقه صلاح نيست، بايد مردم را به نقطه‏اى انتقال داد كه آخرين چاه باشد، آنگاه در آنجا جستجو مى‏كنيم تا چاهى قديمى پيدا نموده آن را لاى‏روبى كرده در كنار آن حوضى ساخته و آن را پر از آب مى‏كنيم و ديگر چاه‏ها را مى‏پوشانيم و در نتيجه ما از آب بهره‏مند شده و ارتش دشمن به مضيقه مى‏افتد، حضرت فرمود رأى خوبى به ميان آوردى.

حضرت بدون درنگ سپاه اسلام را حركت داد و به كنار چاهى كه از همه چاه‏هاى بدر به دشمن نزديك‏تر بود انتقال داد و فرمان داد تا آن كه را لاى‏روبى كرده ودر كنارش حوضى ساختند و آن را پر از آب كردند.

آنگاه خود را آماده جنگ كردند و به مشورت پرداختند در حالى كه گفتگو مى‏كردند سعد بن معاذ پيش آمد و عرض كرد: اى رسول خدا اجازه مى‏دهى سايبانى جهت شما برپا كنيم تا شما در آنجا قرار بگيريد، و مركب‏هاى شما را در كنار آن آماده نگاه داشته و خود با دشمن بجنگيم؟ اگر پيروز شديم كه بر وفق مراد است، اگر خداى نخواسته كشته كرديم تو بر مركب سوار شده به پيروانت در مدينه ملحق شوى، چه آنان كه در مدينه مانده‏اند كمتر از ما به تو معتقد و

مؤمن نيستند، و اگر احتمال مى‏دادند كار تو سرانجام به جنگ منتهى مى‏شود هرگز تخلف نمى‏كردند و اگر چنين پيش‏آمدى رخ دهد آنان هم شر دشمن را دفع مى‏كنند و از در خيرخواهى با تو به دشمن مى‏تازند.

رسول خدا او را ستود و در حق وى دعاى خير كرد، سعد با ياران به ساختن سايبان پرداخت تا اگر پيروزى و فتح نصيب او و يارانش نشد او به دست دشمن گرفتار نگردد و بتواند خود را به باقى اصحاب برساند و دعوت خود را ادامه دهد، چون اسلام براى طائفه خاصى نيامده بود، اگر همه اهل مدينه هم كشته شوند پيامبر بايد بماند و ساير قبائل عرب و ديگر ملل دنيا را به آئين حق دعوت كند.

اما قريش، با همه توان آماده جنگ شدند و شخصى را فرستادند تا از مسلمانان خبرى بياورد، آن شخص بازگشت و خبر آورد كه اصحاب محمد سيصد نفر يا كمى بيشتر يا كمترند و هيچ كميتى هم ندارند و از آب هم بسيار دورند ولى با اين همه مردمى هستند كه جز شمشير براى خود تكيه‏گاهى قائل نيستند و جز به ايمان ثابت و يقين استوار خود اتكائى ندارند.

اين خبر رعب و وحشتى در دل‏هاى قريشيان ايجاد كرد، و برخى از عقلاى آنان به اين فكر فرو رفتند كه اگر سپاه اسلام همه آنان را به قتل برسانند حرمتى براى مكه باقى نخواهد ماند.

از ميان آنان عتبه بن ربيعه برخاست و گفت: اى گروه قريش به خدايم سوگند شما از اين كه با محمد و يارانش مصاف دهيد كارى از پيش نمى‏بريد زيرا اگر او را به قتل برسانيد پيوسته چشمتان به روى مردمى باز مى‏شود كه يا پسر عمويش را كشته‏ايد و يا پسر خاله‏اش را و يا مردى از عشيره‏اش را، پس بهتر اين است كه بازگرديد، و او را به عرب بسپاريد چه اگر ساير طوائف عرب او را بكشند شما به مقصود خود نايل شده‏ايد، و اگر او بر عرب فائق آمد شما كارى كه مايه كراهت و ندامتتان شود انجام نداده‏ايد.

سخن عتبه به گوش ابوجهل رسيد، دلش از خشم و غيظ لبريز شد، شروع كرد كينه‏هاى ديرينه‏اى را كه با مسلمانان داشتند به ياد قريشيان انداخت و همين مسئله باعث شد كه همه بر جنگ با سپاه اسلام يكدل و يك جهت شوند.

چون پيامبر اسلام كثرت عدد دشمن و نيرومندى آنان و تجهيزات و سلاح جنگى‏شان ديد، به ميان ياران آمد و با سخنان ملكوتى و دلنشين خود روحيه آنان را تقويت نموده به تنظيم صفوف ايشان پرداخت و فرمان داد پيش از آن كه وى اجازه دهد حمله نكنند و فرمود: چنانچه دشمن را محاصره كرديد با تير به آنان حمله كنيد، آنگاه به سايبان خود بازگشت در حالى كه به درگاه حق ملتجى شده و از جناب او درخواست پيروزى و وفاى به وعده نمود و به تضرع و زارى برخاسته به پيشگاه خداوند عرضه داشت: پروردگارا قريش متكبر و متعصب است، همواره با تو به دشمنى مخالفت برخاسته، فرستاده‏ات را تكذيب كرده است، اينك روى آورده تا با پيامبرت بجنگد، پروردگارا آن نصرت كه مرا به آن وعده داده‏اى تحقق ده، خداوندا اگر امروز اين گروه كه در كنار من هستند كشته شوند، ديگر كسى تو را پرستش نخواهد كرد، آن حضرت هم چنان در حال دعا بود و روى به قبله حال زارى و تضرع داشت، تا ردايش از شانه افتاد. تا جائى دعايش را ادامه داد كه خواب او را فرو گرفت، در عالم رؤيا آثار نصرت و يارى خدا را مشاهده كرد، و پس از آن حالت وحى به او دست داد و اين آيه شريفه بر او نازل شد:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ.

اى پيامبر مؤمنان را به جنگ برانگيز و آنان را به اين عبادت بزرگ تشويق كن، كه اگر از شما بيست نفر صبر نموده ايستادگى كنند بر دويست نفر چيره مى‏شوند، و اگر از شما صد نفر صابر باشند بر هزار نفر از كافران چيره مى‏شوند زيرا كافران گروهى هستند «كه حقايق توحيد و قدرت خدا و نيروى ايمان شما را نمى‏فهمند.»

پيامبر اسلام پس از دريافت اين آيه به ميان سپاه آمد و آنان را بر جنگ با كافران تشويق نمود و فرمود: به آن خدائى كه جان محمد در دست اوست هيچ يك از شما امروز با اين كفار نمى‏جنگيد و با صبر و پايدارى به شهادت نمى‏رسيد مگر اين كه خداى بزرگ او را به بهشت مى‏برد، آنگاه مشتى خاك از دست اميرمؤمنان گرفته و آن را به جانب كفار پاشيد و فرمود:

«شاهت الوجوه.»

روى‏هاى شما زشت و بدمنظر باد.

سپس به ياران فرمود: كمر همت بر بنديد، مسلمانان با شنيدن آيه و سخنان رسول اسلام قوى دل شده يك صدا فرياد زدند: احد احد.

خداوند مهربان نيز فرشتگان را به يارى ايشان فرستاد تا بر فتح و پيروزى بشارتشان دهد، و ايمانشان را به پيروزى قوى‏تر سازد، رسول خدا در قلب معركه قرار گرفته مردم را تشجيع مى‏نمود و به نصرت و يارى خدا نويد و بشارت مى‏داد.

بودن رسول خدا در ميان صفوف ايشان از يك سو و كمك فرشتگان از جهت ديگر اثر عميقى در روحيه مسلمانان گذاشت، به همين جهت كشته زيادى از لشگر دشمن گرفته و گروهى را اسير كردند، بدريون با نيت خالصانه آن چنان فداكارى و از خودگذشتگى نشان دادند كه در تاريخ كم نظير بلكه بى‏مانند بود و افتخارى بزرگ در تاريخ اسلام براى هميشه به يادگار گذاشتند تا جائى كه به عنوان بدريون از ديگر اصحاب پيامبر كه در آن جنگ شركت نداشتند ممتاز و برتر شناخته شدند.

بلال در آن معركه امية بن خلف را ديد كه در ميان صفوف مشركان آمد و شد مى‏كند، و اين اميه كسى بود كه بلال در مكه در حلقه غلامى‏اش قرار داشت و او بلال را به خاطر ايمانش به خدا و رسول به انواع شكنجه‏ها متبلا كرده بود تا از دين خدا دست بردارد، در هنگامه جنگ اين مولاى متكبر و سنگ‏دل چنان در نظر بلال خوار و بى‏مقدار آمد كه با قدرت تمام خود را به او نزديك كرد و فرياد زد اين امية بن خلف سردمدار كفر است، خدا مرا نجات ندهد اگر او را نكشم، شخصى كه در آن نزدكى بود مى‏كوشيد او را اسير كند، ولى بلال با صداى هر چه بلندتر گفت:

رهايش كن، آنگاه با شمشير حمله كرد و لاشه كشته‏اش را به زمين افكند.

اهل مكه با شكست سختى كه جبهه حق خوردند، به شكل فضيحت بارى فرار كردند.

رسول خدا دستور داد، كشتگان دشمن را در چاهى كهنه ريختند، سپس خود به كنار آن چاه آمد و فرمود: اى ساكنان چاه براى پيامبرتان چه بد خويشاوندانى بوديد، مرا تكذيب نموديد در حالى كه ديگران تصديقم كردند، و از وطن و شهر و ديارم بيرونم كرديد، آن زمان كه ديگران با آغوش باز جايم دادند، با من به كار و زار برخاستيد در حالى كه ديگران ياريم دادند، حال بگوئيد ببينم آيا وعده‏هائى را كه پروردگارتان مى‏داد راست و صادقانه يافتيد يا نه، من كه وعده پروردگارم را درست يافتم. ياران گفتند آيا با يك مشت جيفه و مردار سخن مى‏گوئى؟ فرمود: شما از ايشان نسبت به آنچه گفتم شنواتر نيستيد ولى ايشان فقط قادر به پاسخ نيستند.

در همين حال كه رسول خدا با كشتگان بدر سخن مى‏گفت ناگهان چشمش به ابى حذيفه فرزند عتبه افتاد و آن جوان مؤمن را اندوهگين يافت فرمود: مثل اين كه از سرانجام پدرت چيزى در دلت‏خطور كرده؟ عرض كرد نه به خدا سوگنداى رسول خدا، من در گمراهى و ضلالت پدر هيچ‏ترديدى ندارم ولى در همه امور پدرم را دانا و عارف و فهميده مى‏دانستم و همواره اميد داشتم كه وى راه حق را يافته و از گمراهى نجات يافته به راه صواب وارد گردد، و از خدا مى‏خواستم تا به اسلام هدايتش كند اكنون كه مى‏بينم با كفر و ضلالت از دنيا رفت متأثر مى‏شوم، حضرت او را دلدارى داد و به وى دعاى خير كرد.

سپاه دين با افتخار و پيروزى و غنيمت بسيار به مدينه بازگشتند، در حالى كه از يارى و نصرت خداوند و آثارش خوشحال و شكرگزار بودند. «1» آرى پيروزى سپاهى كه تعدادشان اندك و تجهيزاتشان كم و اولين جنگ آنان با طرف مخالف بود و در آن به فرشتگان و يارى خدا و رعبى كه از ايشان در دل دشمن افتاد و دشمن آنان را دو چندان مى‏ديد با مشركان تا دندان مسلح كه از نظر تعداد سه برابر مسلمانان بودند و از نظر تجهيزات دستى پر داشتند و صد در صد در خيال پيروزى بودند درس و پند و عبرتى براى صاحبان بصيرت است چنان كه در پايان آيه مربوط به جنگ بدر آمده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ. «2»

نصرت و تأييد و تقويت حقيقى فقط در انحصار خداست كه حى و قيوم و بيناى به همه امور و وجودى شكست ناپذير و حكيم و وهّاب و وفا كننده به عهد است.

اين نصرت و يارى به كسانى مى‏رسد كه اقتضا و زمينه آن را چون ايمان، اخلاص، عمل صالح، اخلاق حسنه، داشته باشد و بدون مقتضى و زمينه اين نصرت و يارى تحقق نمى‏يابد.

در زندگى گذشتگان و به ويژه در جريانات بسيار مهم جنگ بدر عبرت فوق‏العاده‏اى براى بينايان و اهل دقت است، و شخص بصير به خاطر بصيرتش مى‏تواند براى رشد و كمالش و ساختن خير دنيا و آخرتش از آن جريانات بهره‏مند شده به ويژه به يقينش نسبت به صفات و افعال و عنايات و احسان پروردگار بيفزايد.

 



یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:, :: 19:50 ::  نويسنده : سجاد اسدی

زندگينامه آيت الله خوشوقت

حضرت آيت الله عزيز خوشوقت در سال 1305 هجري شمسي متولد و پس از تحصيلات روز به فراگيري علوم حوزوي پرداختند. شور و شوق آموختن معارف ديني و استفاده از عنايات خاصه كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه (س) ايشان را پس از پنج سال تحصيل در تهران به آشيان اهل بيت عصمت و طهارت فراخواند.

تحصيل در شهر علم و اجتهاد در قم

از بركات سفره كريمه بي بي دو عالم هفت سال تلمذ و شاگردي حضرت امام (قدس سره) در مباحث خارج فقه و اصول و استفاده از درس خارج فقه مرجع عاليقدر آيت الله العظمي بروجردي و هم نشيني با شهيد محراب آيت الله صدوقي بود.
ايشان حكمت و فلسفه را نيز در محضر مفسر كبير قرآن، عالم رباني علامه طباطبايي آموخت، از آنجا كه زينت علم با عمل صالح است و اخلاق و تهذيب نفس زيور مردان پاك آن روزگار، ايشان نيز با مدد از توفيق الهي پاي همت در مسير خود سازي و سير و سلوك نهاد. انفاس ملكوتي مرد فرزانه، معلم اخلاق مرحوم آيت الله علامه طباطبايي ايشان را بيش از ديگران همچون شهيد علامه مرتضي مطهري با دقايق و رموز اخلاق و درجات عرفان آشنا ساخته و همين امر، ايشان را مورد توجه و محبت ويژه علامه قرار داد.صلوات و فاتحه ای قرائت فرمایید

منبع: رجا نیوز

 



یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:, :: 12:14 ::  نويسنده : سجاد اسدی

1- حسين بن على (ع ) 
پدرش : اميرالمومنين على عليه السلام و مادرش : فاطمه زهرا (س ) و كنيه او: ابو عبدالله .
رسول خدا (ص ) درباره وى مى فرمايد:
حسين منى و انا من حسين (حسين از من است و من از حسين )
از صفات برجسته آن حضرت : علم ، بخشش ، بزرگوارى ، فصاحت ، شجاعت ،تواضع ، حلم و...
با مرگ معاويه در سال 60، سيدالشهدا كه فساد و بى لياقتى يزيد را مى دانست از بيعت با او امتناع كرد.
حسين عليه السلام براى نجات اسلام از سلطه يزيد كه به محو دين مى انجاميد،راه جهاد و شهادت را پيش گرفت .
آن حضرت از مدينه به مكه هجرت كرده و پس از رسيدن نامه هاى كوفيان به دعوت از امام ، به سوى عراق حركت مى كند.
پيمان شكنى كوفيان و شهادت نماينده حضرت (مسلم بن عقيل ) باعث مى گردد كه سپاه حضرت در كربلا به محاصره سپاه كوفه در آيد.
حسين عليه السلام در روز عاشورا پس از به شهادت رسيدن يارانش و جوانان بنى هاشم ، يكه و تنها به دشمن حمله ور گرديد تا به شهادت رسيد.
سن 57 سال
2 عباس بن على (ع ) 
پدرش : اميرالمومنين (ع ) و مادرش : فاطمه ام البنين ، كنيه او ابوالفضل
قامتى رشيد و شجاعتى كم نظير و بينش اعتقادى و علمى و فقهى روشنى داشت .
به خاطر سيماى جذابش او را ((قمر بنى هاشم )) مى خواندند.
امان نامه اى را كه شمر براى او از عمر بن سعد گرفته بود، رد كرد.
علمدار (پرچمدار) كربلا و مظهر ايثار و فداكارى بود.
به خاطر آوردن آب به خيمه ها سقا لقب يافت .
امام سجاد فرمود : تا اينكه دو دست عباس قطع شد، خداوند به او همانند جعفر طيار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند.
سن :34 سال
محل دفن : كنار نهر علقمه
3 على بن الحسين عليه السلام 
پدرش امام حسين عليه السلام ، و مادرش ليلى دختر ابى مره مى باشد
كنيه او ابوالحسن و به على اكبر معروف است .
در گفتار، اخلاق و اندام ظاهرى ، شبيه ترين مردم به رسول خدا (ص ) بود.
نخستين شهيد از بنى هاشم در روز عاشورا بود كه جسد مباركش مورد كينه دشمن قرار گرفته و قطعه قطعه گرديد.
نزديك ترين شهيدى است كه در كنار امام حسين عليه السلام دفن شده است
سن او را از 18 تا 27 سال ، مختلف نقل كرده اند.
4- مسلم بن عقيل 
پدرش عقيل (برادر على ع و مادرش عليه مى باشد.پسر عموى امام حسين (ع ) و نماينده او به كوفه براى بررسى اوضاع و بيعت گرفتن از مردم بود.
در ابتداى ورود به شهر كوفه ، حدود 18000 تن با او بيعت كردند.
با ورود عبيدالله بن زياد به كوفه و تهديد نمودن بزرگان و اشراف ، مردم از گرداگرد مسلم متفرق شدند.
مسلم چنان يكه و تنها گشت كه يك نفر را هم در كنار خويش نيافت .
شب ميهمان طوعه بود. ولى فردايش كه منزل را در محاصره ماموران يافت ، خارج گرديد و پس از ساعتى جنگ دلاورانه ، دستگير و او را به دارالاماره آوردند.
مسلم بن عقيل را در روز 9 ذى الحجه به شهادت رسانده و بدن مطهر او را از بالاى دارالاماره به زير افكندند.
محل دفن مسلم در كنار مسجد كوفه است .
سن او 34 سال .
5 عبدالله بن الحسين (ع ) 
پدرش امام حسين (ع )، مادرش رباب دختر امرءالقيس مى باشد.
او كه به (على اصغر) مشهور است ، كودكى شير خوار بيش نبود.
وى در حاليكه در بغل پدر بود، تيرى به گلويش اصابت كرد و به شهادت رسيد.
امام حسين (ع ) دستش را از خون او پر كرده و بطرف آسمان پاشيد و قطره اى از خون به زمين بازنگشت .
حضرت با غلاف شمشير نزديك خيمه گودال كوچكى حفر كرد و او را به خاك سپرد.
6- عبدالله بن على (ع ) 
پدرش ، على عليه السلام و مادرش ، فاطمه ام البنين مى باشد .
به توصيه و تشويق برادرش حضرت عباس به ميدان كارزار شتافت .
اولين فرزند ام البنين است كه در روز عاشورا به شهادت رسيد .
سن او 25 سال بود .
7 عثمان بن على (ع ) 
پدرش ، اميرالمومنين (ع ) و مادرش ، فاطمه ام البنين مى باشد.
بخاطر علاقه شديدى كه على (ع ) به عثمان ابن مظعون (يكى از اصحاب رسول خدا) داشت نام فرزندش را عثمان گذاشت .
او به سفارش حضرت عباس ، پس از شهادت برادرش عبدالله به ميدان كارزار شتافت .
دومين فرزند ام البنين است كه در روز عاشورا به شهادت رسيد.
سن او 23 سال بود.
8- جعفر بن على 
پدرش ، على (عليه السلام )
و مادرش ، فاطمه ام البنين مى باشد.
على (ع ) به واسطه علاقه و محبتى كه به برادرش (جعفر طيار) داشت ، نام فرزندش را (جعفر) نهاد.
امام حسين (ع ) به وى فرمود: به كارزار بشتاب تا تو را مانند دو برادرم (عبدالله و عثمان ) شهيد ببينم .
سومين فرزند ام البنين است كه در روز عاشورا به شهادت رسيد.
سن او 21 سال بود.
9- ابوبكر بن على (ع ) 
پدرش ، على (ع ) و مادرش ، ليلى دختر مسعود بن خالد مى باشد.
او را محمد اصغر و يا عبدالله مى خواندند.
او در روز عاشورا پس از كارزار با دشمن ، به محاصره آنها در آمده و به شهادت رسيد.
نوشته اند: جسد بى جان او را در آبراه خشكى در كربلا يافتند
10- قاسم بن الحسن (ع ) 
پدرش ، امام حسن مجتبى (ع ) و مادرش (رمله ) مى باشد.
صورتش چون پاره ماه مى درخشيد.
بدليل كمى سن قاسم ، امام حسين (ع ) ابتدا اجازه ميدان رفتن را به او نداد، ولى قاسم پيوسته تقاضاى خود را تكرار كرد تا اجازه گرفت .
پس از كارزار با دشمن ، بر اثر ضربت شمشير نقش بر زمين گشت و عمويش ‍ حسين (ع ) را صدا زد.
حضرت خود را بر بالين قاسم رساند و فرمود: چقدر بر عموى سخت است كه او را بخوانى و از دست او كارى بر نيايد.
سن او 13 سال بود.
11 ابوبكر بن الحسن (ع ) 
پدرش ، امام حسن مجتبى (ع ) و مادرش ، كنيز آن حضرت بود.
او از مدينه همراه امام حسين (ع ) به كربلا آمد.
او در روز عاشورا پس از شهادت برادرش قاسم ، به ميدان كارزار رفته و جنگيد تا به شهادت رسيد.
12 عبدالله بن الحسن (ع ) 
پدرش ، امام حسن مجتبى (ع ) و مادرش ، دختر شليل بن عبدالله مى باشد.
در كربلا نوجوانى بود كه به سن بلوغ نرسيده بود.
چون عمويش حسين (ع ) را زخمى و بى ياور ديد، خود را به آن حضرت رسانيد و گفت : به خدا سوگند از عمويم جدا نمى شوم .
ناگهان شمشيرى به طرف حسين (ع ) روانه شد، عبدالله دستش را سپر كرد.
شمشير دست او را قطع كرده و به پوست آويزان نمود.
گفته شده در حاليكه حضرت او را در آغوش گرفته بود، حرمله با تيرى او را به شهادت رساند.
سن او 11 سال بود.
13 عون بن عبدالله 
پدرش ، عبدالله (فرزند جعفر طيار) و مادرش حضرت زينب (س ) دختر على (ع ) مى باشد.
عون در اوائل راه مكه به كربلا، در وادى عقيق به امام حسين (ع ) پيوست .
او در روز عاشورا به ميدان نبرد تاخت و شمشير زد تا به درجه شهادت رسيد.
مى نويسند: تا خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد، گفت : به خدا قسم ، شهادت پسرم در ركاب حسين (ع ) مصيبت مرا آسان مى كند...
14 محمد بن عبدالله 
پدرش ، عبدالله (فرزند جعفر طيار) و مادرش خوصاء مى باشد.
او همراه با برادرش عون در راه مكه به كربلا در وادى عقيق به امام حسين (ع ) پيوست .
او در روز عاشورا قبل از برادرش عون به ميدان رفت و به شهادت رسيد.
نوشته اند: تا خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد گفت : اگرچه من توفيق يارى حسين را نيافتم ، ولى با تقديم پسرانم او را يارى كردم .
15 عبدالله بن مسلم 
پدرش ، مسلم بن عقيل و مادرش ، رقيه دختر حضرت على (ع ) مى باشد.
وى (در ميدان جنگ ) در سه مرحله با دشمن كارزار نمود
دشمن به سوى او تيرى رها كرد و عبدالله دستش را روى صورت گذاشت تا از اصابت تير جلوگيرى كند. تير دستش را به پيشانى دوخت . تيرى ديگر، قلب او را نشانه رفت و اينگونه در روز عاشورا به شهادت رسيد.
سن : 14 سال .
16 محمد بن مسلم 
پدرش ، مسلم بن عقيل و مادرش از كنيزان بود.
امام حسين (ع ) فرياد زد: اى عموزاده ها براى نيل به شهادت شكيبا و صبور باشيد.
او در روز عاشورا پس از شهادت برادرش عبدالله در حمله دسته جمعى فرزندان ابيطالب به دشمن شركت كرده ، سپس به شهادت رسيد.
سن : 13 سال .
17 محمد بن ابى سعيد 
پدرش ، ابوسعيد (فرزند عقيل ) و مادرش از كنيزان بود.
وى در روز عاشورا وقتى امام حسين (ع ) در قتلگاه افتاده بود، وحشت زده و هراسان از خيمه بيرون آمد.
در حالى كه دستش عمود خيمه اى گرفته بود و به راست و چپ نگاه مى كرد، ناگه دشمن به سرعت خود را به محمدرسانيد و با شمشير او را قطعه قطعه كرد.
او هنگام شهادت كودكى 7 ساله بود.
18 عبدالرحمن بن عقيل 
پدرش ، عقيل برادر على (ع ) و مادرش از كنيزان ميباشد.
وى عموزاده امام حسين (ع ) است .
امام حسين (ع ) فرياد زد: اى عموزادگان من ! صبر ومقاومت پيشه سازيد...
كه بعد از اين هرگز سختى و مصيبتى نخواهيد ديد.
وى در روز عاشورا در حمله دسته جمعى فرزندان ابيطالب به ، دشمن شركت كرده و در آن حمله به شهادت رسيد.
19 جعفر بن عقيل 
پدرش ، عقيل برادر على (ع ) و مادرش ، خوصاء دختر عمرو مى باشد.
وى عموزاده امام حسين (ع ) است .
برخى گفته اند: مادرش در واقعه كربلا حضور داشته است .
جعفر در روز عاشورا به ميدان جنگ شتافت و در حالى كه مادرش ‍ جلوى خيمه ايستاده بود و او را نظاره مى كرد، به شهادت رسيد.
20 عبدالله بن بقطر (يقطر) 
چون مادرش از امام حسين (ع ) در كودكى نگه دارى كرده ، او را برادر رضاعى امام حسين (ع ) مى خوانند.
او صحابى مى باشد (يعنى رسول خدا (ص ) را درك كرده است )
او فرستاده امام حسين (ع ) است به سوى مسلم بن عقيل كه در كوفه بود.
پس از دستگيرى عبدالله ، او را بالاى قصر دارالاماره مى برند تا در برابر مردم ، حسين (ع ) و پدرش را لعنت كند! ولى او بعكس ، مردم را به يارى حسين (ع ) فرا مى خواند.
او را از بالاى قصر به پايين انداختند، هنوز رمقى داشت كه سرش را از بدن جدا كردند.
عبدالله از شهداى نهضت حسينى در كوفه است .
21 انس بن الحارث الاسدى 
از اصحاب رسول خدا (ص ) است ، ودر جنگهاى بدر و حنين در خدمت پيامبر بوده است .
پير مردى سالخورده و از شيعيان كوفه است .
از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: اين فرزندم ( حسين ) در سرزمينى از عراق ( كربلا ) شهيد خواهد شد، هركس در آنجا باشد بايد او را يارى كند.
وى شبانه به لشكر حسين (ع ) پيوست و در روز عاشورا به شهادت رسيد.
22 حبيب بن مظاهر 
از اصحاب رسول خدا (ص ) است . فقيهى بزرگوار و از خواص ياران امام على (ع ) بود و در تمام جنگها در خدمت آن حضرت شمشير زده است .
حبيب در شهر كوفه از مردم براى امام حسين (ع ) بيعت مى گرفت .
پس از شهادت مسلم بن عقيل در كوفه ، مخفيانه خود را به لشكر ابى عبدالله (ع ) رساند.
فرمانده جناح چپ سپاه امام حسين (ع ) در كربلا بود.
وى در روز عاشورا عده اى از دشمن را كشت و سپس او را به شهادت رسانده سر مباركش به گردن اسبى آويختند و در ميان لشكر گرداندند.
سن او بيش از 70 سال بود.
23 مسلم بن عوسجه 
از اصحاب رسول خدا (ص ) مى باشد.
پير مردى عابد و زاهد و شجاعت او در فتوحات اسلامى زبانزد بوده است .
او در كوفه مسئوليت جمع آورى اموال و خريد سلاح و گرفتن بيعت براى امام حسين (ع ) را بر عهده داشت .
او پس از شهادت مسلم بن عقيل متوارى شد و سپس با خانواده اش به كاروان حسين (ع ) پيوست .
مسلم در روز عاشورا به دشمن حمله ور شد و سپس با ضربتى نقش بر زمين گشت ، هنوز رمقى داشت كه امام حسين (ع ) بر بالين او آمد و فرمود: اى مسلم بن عوسجه ! خدا تو را رحمت كند.
سن او بيش از 60 سال بود.
24 قيس بن مسهر 
مردى شريف و شجاع و از مخلصين در محبت اهل بيت (ع ) است .
او نامه مسلم را كه حاوى خبر بيعت كوفيان بود به مكه برد و تسليم امام حسين (ع ) كرد. حضرت نامه اى كه در آن خبر حركت خويش به سوى كوفه بود را توسط او براى كوفيان فرستاد.
او را در ميانه راه دستگير و به نزد ابن زياد بردند و از او خواستند كه بالاى منبر رفته و حسين را دشنام دهد. او در بالاى منبر گفت : اى مردم ! حسين بن على بهترين خلق خداست پس دعوت او را اجابت كنيد، و بر عبيدالله و پدرش لعنت فرستاد.
قيس را از بالاى دارالاماره كوفه به زمين پرتاپ كرده به شهادت رساندند.
25 عمرو بن خالد الاسدى 
26 سعد 
عمرو از بزرگان كوفه و شيعيان با اخلاص بود.
و پس از خيانت مردم كوفه و تنها گذاشتن مسلم بن عقيل ، مخفى گشت .
وى پس از به شهادت رسيدن قيس بن مسهر به همراه غلامش ‍ سعد از كوفه خارج شده و به سپاه امام حسين (ع ) پيوستند.
عمرو و سعد به همراه عده اى در روز عاشورا در اول جنگ به دشمن حمله كرده و به شهادت رسيدند.
وقتى خبر شهادت آنها به امام حسين (ع ) رسيد، آن حضرت به طور مكرر براى آنان رحمت مى فرستاد.
27 ابو ثمامه عمرو الصائدى 
او از چهره هاى سرشناس شيعه در كوفه بود.
از اصحاب على (ع ) و در جنگها در ركاب آن حضرت بود. از طرف مسلم بن عقيل مسئوليت جمع آورى كمكهاى مالى و خريد اسلحه را داشت .
پس از خيانت مردم كوفه ، به لشكر حسين (ع ) پيوست .
وى در روز عاشورا نزد حضرت آمده و گفت : ... دوست دارم در حالى با خدا ملاقات كنم كه نماز ظهر امروز را كه وقتش نزديك شده خوانده باشم .
حسين (ع ) در جوابش فرمود: نماز را به ياد آوردى ، خدا تو را از نماز گزاران قرار دهد.
ابو ثمامه پس از خواندن نماز ظهر به امامت حضرت ، به ميدان كارزار رفته و به شهادت رسيد.
28 برير بن حضير(خضير) 
شخصى عابد و زاهد و از اساتيد قرآن بود.
از اصحاب على (ع ) بود و از اشراف كوفه به شمار مى رفت .
وى از كوفه به مكه رفته و به امام حسين (ع ) پيوست و همراه حضرت به كربلا آمد.
در روز عاشورا با دشمن چنين سخن گفت : ... اين آب فرات است و حيوانات صحرا از آن استفاده مى كنند ولى پسر رسول خدا از آن محروم باشد، آيا پاداش خدمات محمد (ص ) اين است ؟
روز عاشورا با دشمن به كارزار پرداخت تا به شهادت رسيد.
29 عابس بن ابى شبيب 
از رجال برجسته شيعه ، عابد و شب زنده دار و سخنورى توانا بود.
او از قبيله بنى شاكر است . (اين قبيله از مخلصين در محبت على (ع ) بودند و آن حضرت در جنگ صفين درباره آنها فرمود: اگر تعدادشان به هزار نفر مى رسيد، خداوند به شايستگى عبادت مى شد.
او در روز عاشورا به حسين (ع ) گفت : اى حسين ! مطمئن باش ، به خدا در روى زمين كسى نزد من محبوب تر و عزيزتر از تو وجود ندارد.
از دلير مردان عرب بود و كسى ياراى جنگ تن به تن با او را نداشت ، لذا روز عاشورا از هر طرف به سوى او سنگ پرتاب كردند و او نيز سپر و نيزه را كنار گذاشت و با شمشير به جنگ دشمن رفت . او را محاصره كرده و به شهادت رساندند.
30 شوذب بن عبدالله 
او از بزرگان شيعه و از جنگجويان انگشت شمار بود.
حافظ و حامل حديث از على (ع ) بود و مردم شيعه براى اخذ حديث به وى مى رسيدند.
وى همراه مولايش عابس از مكه تا كربلا با سپاه حسين (ع ) بود.
(از او سئوال كردند كه چه خواهى كرد؟) گفت : در كنار پسر دختر رسول خدا مى جنگم تا كشته شوم .
وى در روز عاشورا به ميدان جنگ رفته و به شهادت رسيد.
31 حنظله بن اسعد 
او از شخصيتهاى شيعه ، شجاع ، فصيح و قارى قرآن بود.
حنظله موقع ورود امام حسين (ع ) به كربلا خدمت آن حضرت رسيد.
به لشكر ابن سعد گفت : اى مردم !... دست به قتل حسين (ع ) نزنيد كه مستحق عذاب الهى خواهيد شد.
حنظله روى به حضرت كرد و گفت : درود بر تو اى حسين ...
خداوند شناسايى برقرار كند ميان ما و شما در بهشتش . وى در روز عاشورا با شمشير آخته به دشمن حمله كرد و پس از مبارزه اى شجاعانه به درجه شهادت رسيد.
32 عبدالرحمن الارحبى 
او مردى بزرگوار، شجاع و دلاور بود.
وى به همراه قيس ، نامه هاى مردم كوفه را در مكه به خدمت حسين (ع ) رسانيد.
حسين (ع ) او را با مسلم بن عقيل به سوى كوفه فرستاد، ولى دوباره به خدمت آن حضرت بازگشت و تا كربلا همراه سپاه ايشان بود.
وى در روز عاشورا وقتى وضع را سخت ديد اجازه ميدان گرفت و جنگيد تا به شهادت رسيد.
33 سيف بن الحارث الهمدانى 
34 مالك بن عبدالله الهمدانى 
35 شبيب 
سيف و مالك پسر عموى يكديگر بوده و به همراه غلامشان شبيب به سپاه حسين (ع ) پيوستند.
روز عاشورا آن دو در حالى كه مى گريستند به خدمت حضرت رسيدند. امام (ع ) فرمود: چرا گريه مى كنيد؟ آن دو گفتند: فدايت شويم ، براى خودمان گريه نمى كنيم ولى براى شما گريه مى كنيم كه در محاصره دشمن قرار گرفته ايد و ما بيش از جانمان چيزى نداريم تا با آن از تو حمايت كنيم . حضرت به آنها فرمود: خداوند از بابت علاقه و همدرديتان با من به شما پاداش دهد.
آن دو در حاليكه يكديگر را حمايت مى كردند به جنگ دشمن رفته و به شهادت رسيدند.
36 هانى بن عروه 
او از اصحاب رسول خدا (ص ) و رئيس قبيله مذحج بود.
وى و پدرش از خواص ياران على (ع ) بشمار مى رفتند و در جنگ جمل ، صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بودند. منزل هانى در كوفه مخفى گاه مسلم بن عقيل گشته بود.
ماموران دستگيرش كردند و به دارالاماره بردند. ابن زياد با عصايى كه داشت چنان به صورت هانى زد كه بينى او شكسته و خون از محاسنش فرو ريخت و لباسهايش خون آلود گشت .
به دستور عبيدالله او را به بازار برده و در مقابل چشم مردم گردن زدند.
وى از شهداى نهضت حسينى در كوفه است .
سن او بيش از 80 سال بود.
37 جناده بن الحارث المذحجى 
38 واضح 
جناده از بزرگان مشهور شيعه و از ياران على (ع ) بود.
او با مسلم بن عقيل در شهر كوفه بيعت كرد، ولى چون عهد شكنى مردم را ديد، همراه با غلام پدرش واضح تركى و جماعتى ديگر به سوى حسين (ع ) حركت كردند.
در روز عاشورا جناده و همراهانش به محاصره دشمن در آمدند، گرچه حضرت عباس آنها را نجات داد ولى حاضر نشدند كه سالم برگردند، لذا جنگيدند و يكجا به شهادت رسيدند.
هنگامى كه واضح هنگام جنگ با دشمن به زمين افتاد، حسين (ع ) بسوى او شتافت و صورت به صورت او گذاشت .واضح در حالى كه به اين رفتار امام مباهات مى كرد به شهادت رسيد.
39 مجمع بن عبدالله 
40 عائذ بن مجمع 
پدر مجمع از اصحاب رسول خدا (ص ) بوده و خودش از ياران على (ع ) است .
مجمع و پسرش عائذ همراه با تعدادى از كوفه خارج و به امام حسين (ع ) پيوستند.
امام حسين (ع ) از آنها درباره مردم كوفه پرسيد: آنها گفتند: بزرگان كوفه رشوه هاى كلانى گرفته و دوستدار حكومت شده اند، اما بقيه مردم دلهايشان به شما گرايش دارد، ولى فردا شمشيرهايشان بر عليه شما خواهد بود.
اين پدر و پسر در روز عاشورا با هم به شهادت رسيدند.
41 نافع بن هلال 
او مردى بزرگوار و شجاع و قارى قرآن و نويسنده حديث بود.
وى از ياران على (ع ) بوده و در جنگهاى جمل ، صفين و نهروان حضور داشت .
نافع در خطاب به حسين (ع ) گفت : ... به خدا سوگند از حكم خدا باكى ندارم و ملاقات با خدا براى ما ناپسند نيست ، زيرا ما با نيت و بصيرت خودمان دوستدار تو را دوست ، و دشمنت را دشمن مى داريم . او در روز عاشورا نامش را بر روى تيرهاى مسمومش نوشته و به سوى دشمن پرتاب نمود. وقتى تيرهايش تمام شد، با شمشير به دشمن حمله كرد.
دشمن اطراف نافع را گرفته با پرتاب سنگ بازوان او را شكسته و اسيرش كردند و به نزد ابن سعد آوردند، سپس شمر با ضربتى او را به شهادت رساند.
42 الحجاج بن مسروق 
او از ياران على (ع ) و از شيعيان كوفه است .
وى از كوفه خود را به امام حسين (ع ) در مكه رساند و همراه امام به كربلا آمد. موذن سيدالشهدا بود و در پنج وقت ، اذان مى گفت .
در روز عاشورا به ميدان رفت و در حالى كه غرقه در خون بود، برگشت . حضرت فرمود: من هم پشت سر تو به ملاقات جد و پدرم نايل خواهم شد.سپس حجاج دوباره به ميدان رفت و جنگيد تا به شهادت رسيد.
43 عمرو بن قرظه 
پدرش قرظه از اصحاب رسول خدا (ص ) و از ياران على (ع ) بود.
عمرو قبل از شروع جنگ در كربلا، به امام حسين (ع ) پيوست .
در روز عاشورا به ميدان رفت و جنگيد، ولى به سوى حسين (ع ) برگشت تا آن حضرت را از دشمن محافظت كند.
او خود را سپر حضرت كرده و تيرها به صورت و سينه اش بر خورد مى كرد تا آسيبى به امام حسين (ع ) نرسد.
در حالى كه بدنش پر از جراحت شده بود، رو به حضرت كرد و گفت : يا بن رسول الله ! آيا به عهد خود وفا كردم ؟ حضرت فرمود: در بهشت جلوى من خواهى بود و سلام مرا به رسول خدا برسان . در همين لحظه عمرو به زمين افتاد و به شهادت رسيد.
44 عبدالرحمن بن عبد ربه 
او از اصحاب رسول خدا (ص ) و از ياران با اخلاص على (ع ) بود.
وى از كسانى است كه به حادثه غدير خم گواهى داد و گفت : از رسول خدا (ص ) كه فرمود: آگاه باشيد همانا خداى عز و جل ولى من است و من ولى مومنين ، پس هركس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست .
على (ع ) قرآن را به او تعليم داد و او را تربيت كرد. او همراه امام حسين از مكه به كربلا آمد.
در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيد.
45 جناده بن كعب 
46 عمرو بن جناده 
عمرو همراه پدرش جناده و مادرش ، از مكه با سپاه امام حسين (ع ) بودند.
جناده و در روز عاشورا، در حمله اول به شهادت رسيد.
عمرو كه نوجوانى بيش نبود، در روز عاشورا پس از شهادت پدر نزد حسين (ع ) آمد و گفت : به دستور مادرم آمده ام ، لذا امام (ع ) اجازه رفتن به ميدان جنگ را به او داد.
دشمن پس از شهادتش ، سر او را از تن جدا كرده و به سوى حسين (ع ) پرتاب كرد.
مادر سر فرزند را برداشت و به سر يكى از سپاهيان ابن سعد زد و او را به هلاكت رساند.
47 سعد بن الحارث الانصارى 
48 ابوالحتوف بن الحارث 
اين دو برادر (قبل از واقعه كربلا) در گروه محكمه (خوارج ) بودند.
آنها همراه با عمر بن سعد براى جنگ با حسين (ع ) از كوفه خارج شدند.
در روز عاشورا چون صداى استغاثه امام بلند شد كه مى فرمود: آيا كسى نيست كه به ما كمك كند؟ اين دو برادر، از سپاه ابن سعد خارج شده و به كمك حسين (ع ) شتافتند و با سپاهيان كوفه جنگيدند تا به شهادت رسيدند.
49 زهير بن القين 
او از شخصيتهاى برجسته كوفه بود.
وى نخست از طرفداران عثمان بود. اما در بازگشت از زيارت خانه خدا، در ميانه راه به كاروان حسين (ع ) برخورد نمود و با عنايت الهى از ياران آن حضرت گشت .
وى با همسرش با كاروان حسين (ع ) به كربلا آمد.
در شب عاشورا از جا برخواست و گفت : به خدا سوگند اگر هزار بار كشته شوم و زنده گردم هرگز از يارى حسين (ع ) و جوانانش دست بر نخواهم داشت .
او فرمانده جناح راست سپاه حسين (ع ) بود.
وى در روز عاشورا پس از اقامه نماز با امام حسين (ع )، به ميدان نبرد رفته و به شهادت رسيد.
50 سلمان بن مضارب 
او پسر عموى زهير بن القين بود.
سلمان همراه با زهير در سال 60 هجرى به حج مشرف شده بود. در بازگشت ، در ميانه راه با هدايت يافتن زهير او نيز جزو ياران حسين (ع ) گشت .
در روز عاشورا سلمان همراه چند نفر ديگر بعد از اداى نماز ظهر با امام حسين (ع )، به ميدان نبرد رفته و سپس به شهادت رسيدند.
51 سويد بن عمرو الخثعمى 
مردى شريف و كثيرالصلوه و دلير و صاحب تجربه در جنگها بود.
او يكى از دو نفرى است كه تا لحظات آخر در كنار امام حسين (ع ) بود.
سويد در روز عاشورا قدم پيش گذاشت و جنگيد تا بدنش پر از جراحت شد و از اسب نقش زمين گشت و به رو افتاد، لذا دشمن گمان كرد كه او كشته شده است .
او كه زخمى بود، چون شنيد كوفيان شادى كنان مى گويند: حسين كشته شد با همان تن مجروحش از جا بر خاست و با خنجرى كه داشت ، به جنگ پرداخت تا به شهادت رسيد.
چون شهادتش پس از شهادت امام (ع ) بود، او را آخرين كشته ميدان كربلا گفته اند.
52 ابوالشعثا الكندى 
نام او يزيد بن زياد مى باشد و مردى شريف ، دلير و جسور و تير اندازى ماهر بود.
وى پيش از ملاقات حسين (ع ) با حر، از كوفه به سوى آن حضرت رفت .
ابوالشعثا در روز عاشورا سواره مى جنگيد، چون اسبش پى شد، روى زانو در محضر امام (ع ) نشست و تيرهاى فراوانى به طرف دشمن پرتاب كرد و جمعى از آنان را به هلاكت رساند.
امام حسين (ع ) براى وى چنين دعا مى كرد: خدايا! خدايا تيرش را به هدف برسان و بهشت را پاداش او قرار ده .
چون تيرهايش تمام شد، از جا برخاست و با شمشير جنگيد تا به شهادت رسيد.
53 بشير بن عمروالحضرمى 
او از تابعين بود (از كسانى كه اصحاب رسول خدا را درك كرده اند)
دلاورى فرزندان او در جنگها معروف است .
قبل از شروع جنگ به امام حسين (ع ) پيوست .
در روز عاشورا در حالى كه مشغول جنگيدن بود به او گفته شد كه : فرزندت در مرز رى اسير گشته است .
امام حسين (ع ) به او فرمود: خدا رحمتت كند، من بيعتم را از تو برداشتم ، برو و در آزادى پسرت كوشش كن . بشير گفت : درندگان مرا پاره پاره كنند اگر از تو جدا شوم .
او در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيد.
54 عبدالله بن عروه (عزره ) 
55 عبدالرحمن بن عروه (عزره ) 
اين دو برادر از اشراف و دليران كوفه بودند.
جدشان از ياران على (ع ) بوده و در جنگهاى آن حضرت شركت داشت .
عبدالله و عبدالرحمن در كربلا به خدمت امام حسين (ع ) رسيدند.
آنها در روز عاشورا به نزد حضرت آمده و سلام كردند و گفتند: دوست داريم كه در برابرت مبارزه كرده و از حريم تو دفاع كنيم . حضرت به آنها فرمود: آفرين باد بر شما!
اين دو برادر در حاليكه نزديك امام بودند با دشمن جنگيده تا به شهادت رسيدند.
56 عبدالله بن عمير الكلبى 
57 ام وهب النمريه 
او مردى دلاور و از مسيحيان كوفه بود كه با ديدن كثرت لشكريان كوفه براى قتل امام حسين (ع ) مسلمان شد.
وى شب هنگام همراه با همسرش ام وهب به سوى كربلا حركت كرده و به خدمت امام حسين (ع ) رسيدند.
عبدالله در روز عاشورا به ميدان جنگ شتافت در حالى كه جراحاتى بر بدنش وارد شده بود، همسرش ام وهب به ميدان آمده و به او گفت : پدر و مادرم به فدايت ، در برابر فرزند رسول خدا با دشمن مبارزه كن .
پس از شهادتش ، ام وهب بر بالين او نشست و گفت : بهشت تو را گوارا باد! از خدا مى خواهم كه مرا همراه تو در بهشت قرار دهد.
در اين هنگام ، دشمن عمودى آهنين را بر سر ام وهب فرود آورد و در كنار شوهر شهيدش جان سپرد.
58 مسلم بن كثير 
59 رافع بن عبدالله 
مسلم از تابعين (كسانى كه ياران پيامبر را درك كرده اند مى باشد.
او از ياران على (ع ) بوده و در يكى از جنگهاى آن حضرت پايش آسيب ديده و معلول گرديد.
او به همراه غلامش رافع از كوفه خارج شدند و نزديك فرود آمدن امام حسين (ع ) به كربلا، به آن حضرت پيوستند.
مسلم در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيد، اما غلامش ‍ رافع بعد از نماز ظهر و در برابر حضرت (ع ) به شهادت رسيد.
60 النعمان بن عمرو الازدى 
61 الجلاس (الحلاس ) بن عمرو 
اين دو برادر از مردم كوفه و از اصحاب على (ع ) بودند و جلاس در كوفه جز نظاميان آن حضرت بود.
آنها با سپاه عمر بن سعد از كوفه خارج شدند. چون ابن سعد شروط و پيشنهادات امام حسين (ع ) را نپذيرفت ، آن دو به لشكر حضرت پيوستند.
نعمان و جلاس در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيدند.
62 يزيد بن ثبيط 
63 عبدالله بن يزيد 
64 عبيدالله بن يزيد 
يزيد از شيعيان بصره و در ميان قومش شريف و بزرگوار بود.
او با دو تن از فرزندانش عبدالله و عبيدالله و عده اى ديگر از بصره بيرون آمده و در محلى به نام (ابطح ) در نزديكى مكه به امام حسين (ع ) پيوستند. يزيد روز عاشورا در جنگ تن به تن به شهادت رسيد ولى دو فرزندش در حمله اول كه دسته جمعى بود به شهادت رسيدند.
65 عامر بن مسلم العبدى 
66سالم 
عامر از شيعيان بصره بود.
او به همراه غلامش سالم و عده اى از شيعيان بصره به سوى امام حسين (ع ) حركت كرده و خدمت آن حضرت رسيدند.
عامر و سالم در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيدند.
67 مسعود بن الحجاج 
68 عبدالرحمن بن مسعود 
مسعود و پسرش از شيعيان نامى و از شجاعان مشهور بودند.
هر دو با لشكر عمر بن سعد از كوفه خارج شدند ولى پيش از درگيرى ، به سپاه امام حسين (ع ) پيوستند.
مسعود و عبدالرحمن در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيدند.
69 عمار بن حسان 
او از شيعيان مخلص و دليران صاحب نام بود.
پدرش حسان از ياران على (ع ) بود، كه در جنگ جمل و صفين شركت جست و در جنگ به شهادت رسيد.
عمار از كسانى است كه از مكه همراه با حسين (ع ) بود.
او در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيد.
70 قاسط بن زهير 
71 كردوس بن زهير 
72 مقسط بن زهير 
اين سه برادر از ياران على (ع ) بوده و جز پيشتازان در جنگهاى آن حضرت بودند.
پس از شهادت على (ع ) در كنار امام حسن مجتبى (ع ) قرار گرفته و در كوفه اقامت گزيدند.
آنها شبانه خود را در كربلا به امام حسين (ع ) رساندند.
سه برادر در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيدند.
73 مجمع بن زياد الجهنى 
74 عباد بن مهاجر 
75 عقبه بن الصلت 
اين سه در منزلگاه جهينه در اطراف مدينه زندگى مى كردند.
زمانى كه حسين (ع ) از كنار اين منزلگاه عبور مى كرد، آنان به حضرت پيوستند.
گرچه بعضى از اطراف حضرت پراكنده شدند، اما آنها در سپاه حضرت باقى ماندند.
آنها در ورز عاشورا به فيض شهادت رسيدند.
76 حر بن يزيد الرياحى 
حر در دوران جاهليت و اسلام ، در ميان قومش مورد احترام بود.
هنگامى كه از قصر ابن زياد خارج مى شد تا براى مقابله با امام حسين (ع ) برود، صدايى شنيد كه مى گويد: اى حر، بهشت بر تو مژده باد!برگشت ولى كسى را نديد. به خود گفت : جنگ با حسين و بهشت ؟!
در ابتدا با هزار جنگجو، در ميانه راه جلو كاروان حسين (ع ) را گرفت .
وقتى متوجه شد كه عمر بن سعد پيشنهاد امام حسين (ع ) را نپذيرفته و قصد كشتن آن حضرت را دارد، در حالى كه سپرش را وارونه بود خود را به سپاه امام رسانيد.
حر بر حسين (ع ) سلام كرد و گفت : فدايت شوم ! من !همانم كه جلوى تو را گرفتم ولى پشيمانم ، آيا توبه ام پذيرفته مى شود؟
امام (ع ) فرمود: بلى ، خدا توبه ات را مى پذيرد.
او در روز عاشورا با شجاعتى تمام ، جنگ سختى كرد تا به شهادت رسيد و آن وعده بهشتى را كه شنيده بود، تعبير گشت .
77 الحجاج بن بذر التميمى 
78 قعنب بن عمر النمرى 
آن دو از مردم بصره بودند.
حجاج حامل نامه مسعود بن عمرو (يكى از اشراف و بزرگان ) را كه در پاسخ به نامه امام حسين (ع ) نوشته بود، تقديم آن حضرت كرد.
حجاج و قعنب همراه حضرت بودند تا در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسيدند. عده اى شهادت حجاج را در جنگ تن به تن در بعد از ظهر عاشورا گفته اند.
79 سعيد بن عبدالله الحنفى 
او از بزرگان ، دليران و زاهدان شيعه در كوفه بود.
سعيد نامه هاى مردم كوفه را به امام حسين (ع ) رساند، حضرت جواب آن نامه ها را نيز توسط او به كوفه ارسال نمود.
او از كسانى است كه در مقابل مسلم بن عقيل در كوفه از جا برخاست و گفت : به خدا سوگند آماده يارى حسين و قربانى شدن در راهش شده ام .
در روز عاشورا چون حسين (ع ) نماز ظهر را خواند جنگ سختى در گرفت ، سعيد جلوى امام ايستاد و با صورت و سينه و پهلوهايش به استقبال تيرها مى رفت تا امام اصابت نكند.
هنگاميكه به زمين افتاد، گفت : يا بن رسول الله ! آيا به عهد خود وفا كردم ؟ حضرت فرمود: بلى ، تو در بهشت جلوى من خواهى بود و سپس به شهادت رسيد.
80 سوار بن منعم 
او قبل از شروع جنگ ، از كوفه به كاروان امام حسين (ع ) پيوست .
در روز عاشورا و در حمله اول شركت كرد، اما مجروح گرديد و توسط سپاه كوفه اسير گشت . او را نزد عمر بن سعد بردند، ابن سعد خواست او را به قتل برساند ولى خويشان او وساطت نموده او را آزاد كردند.
چون جراحات او شديد بود، شش ماه پس از واقعه كربلا به شهادت رسيد.
81 عمرو بن عبدالله الجندعى 
او از كسانى است كه قبل از شروع جنگ ، خود را به كربلا رسانده و به امام حسين (ع ) پيوست .
او در روز عاشورا در ركاب آن حضرت جنگيد تا نقش زمين گشت ، دشمن يك ضربت كارى بر سرش وارد آورد. قوم و قبيله اش تن مجروح او را از ميدان نبرد خارج كردند.
عمرو كه جراحات سختى برداشته بود تا يك سال پس از واقعه كربلا در بستر بيمارى بود، اما بر اثر همان جراحات به شهادت رسيد.
82 الموقع بن ثمامه 
او شبانه همراه با عده اى خود را به كربلا رسانده و به امام حسين (ع ) پيوست .
او در روز عاشورا در ركاب آن حضرت جنگيد تا نقش زمين گشت ، قوم و قبيله اش او را نجات داده ، به كوفه آوردند و پنهانش نمودند.
ابن زياد از مخفيگاه او مطلع شد تا خواست او را به قتل برساند، عده اى وساطت كردند. لذا دستور داد او را به غل و زنجير بسته به منطقه اى به نام الزاره (عمان فعلى ) تبعيدش كنند.
موقع در اثر جراحات وارده و بعد از يكسال جان به جان آفرين تسليم كرد.
83 سعد بن الحارث 
84 نصر بن ابى نيزر 
85 الحارث بن نبهان 
سعد، نصر و حارث ابتدا از غلامان حضرت على (ع ) و سپس امام حسن مجتبى (ع ) بودند. پس از شهادت آن دو معصوم (ع )، به خدمت امام ح



یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:, :: 12:0 ::  نويسنده : سجاد اسدی

شهادت حضرت زینب (ع) بانوی دوعالم 

برتمام شیعیان جهان تسلیت باد



یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:, :: 11:55 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 از امیرالمومنان علی (ع) سوال شد:

بدترین همنشین کیست؟

فرمودند:آنکه معصیت خدا را درنظرت زیبا جلوه دهد



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 20:1 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 

باسمه تعالی

 

 زندگی نامه امام رضا ع

مقدمه:

امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.

 

نام، لقب و کنیه امام:

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند."

یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

 

پدر و مادر امام:

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.

 

تولد امام:

حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت."(2)

 نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)

 

زندگی امام در مدینه:

حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

 امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند."

 

امامت حضرت رضا (علیه السلام):

امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.

 یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد."

 

اوضاع سیاسی:

 مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:

 ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

1-      پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

2-      پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

 مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

 او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

 

سفر به سوی خراسان:

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.

 

حدیث سلسلة الذهب:

در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."

 این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

 

ولایت عهدی:

باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."

 

جنبه علمی امام:

مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که  شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

 "برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

 رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»

 

اخلاق و منش امام:

خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود.

 یکی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می‌کرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی‌گیریم."(7)

 شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8)

 مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9)

 یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10)

 یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام کرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."

 آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11)

 امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.

 یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»(12)

 خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»

 

مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام:

امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."

امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."

امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."

امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."

امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."

 

شهادت امام:

 در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.

 

تدفین امام:

به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.

 



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 17:45 ::  نويسنده : سجاد اسدی

آغاز غيبت امام زمان(علیه السلام) و داستان سرداب

پس از در گذشت و يا شهادت امام حسن(ع), ماموران خليفه عباسى حركت گسترده اى را آغاز كردند و به جست و جوى فرزند و جانشين آن حضرت پرداختند(1). در هر جا كه احتمال وجود امام زمان(ع) را مى دادند, حضور مى يافتند. هدف آنان از هجوم به منزل امام حسن(ع) و اذيت و آزار بنى هاشم, دستگيرى و قتل فرزند امام حسن(ع) بود. اين پيگيرى خطرى بزرگ براى آينده امامت بود, كه با قد رت و حكمت پروردگار مهدى(ع) از نظرها پنهان گرديد و از خطرها به دور ماند.
در آغاز غيبت, ميان علما و دانشمندان اختلاف است. سه نظر در آن وجود دارد:
1. گروهى مانند شيخ مفيد(ره) آغاز غيبت صغرا را از هنگام ولادت حضرت مهدى(ع) به شمار آورده اند(2); زيرا از همان سالهاى آغازين ولادت, آن حضرت غيبت نسبى داشت و شمارى اندك از ياران, وى را مشاهده كردند.
بنابراين نظر, دوره غيبت صغرا تقريباً 74 سال مى شود, يعنى از آغاز ولادت, تا پايان سفارت آخرين سفير حضرت.
2. برخى بر آنند كه غيبت صغرا, از سال 260 ه. ق. يعنى سال درگذشت امام حسن(ع) آغاز شد و اين مدت, تا شروع غيبت كبرا, دوران آمادگى شيعيان و اُنس آنان به جدايى از امام زمان(ع) نام گرفت. اين دوران تقريباً هفتاد ساله, غيبت همه جانبه نبود. سفيرانى رابط بين امام ومردم بودند و مردم با واسطه, پرسشهاى دينى و دنيايى خود را از آن حضرت دريافت مى كردند.
3. گروهى آغاز غيبت امام(ع) رااز زمانى مى دانند كه مائموران خليفه به منزل حضرت در سامرا, هجوم آوردند, تا وى را دستگير كنند و آن حضرت در آن هنگام, در سرداب و همان جا, از ديده ها پنهان شد و تاكنون, در آن جا, بدون آب و غذا زندگى مى كند و روزى از آن جا ظهور خواهد كرد.
اين داستان چنان شهرت يافته كه وى را (صاحب سرداب) لقب داده اند(3).
در پاسخ اين سخنان بايد گفت: در منابع شيعى و كتابهاى اماميه, هيچ نامى از (سرداب) نيست. نويسندگان اهل سنت در نوشته هاى خود بر اين نظر اصرار مى ورزند ومتائسفانه اين مسائله دستاويز حمله نا آگاهانه برخى از آنان به تشيع گرديده است(4). پنداشته اند كه شيعيان در ميانه سرداب, امام خودرا مى جويند و ظهورش را از آن نقطه انتظار مى كشند; از اين روى, تهمتهايى به شيعه زده اند و زحمت مراجعه به منابع شيعى را در اين زمينه به خود نداده اند.
البته داستان حمله مائموران معتضد عباسى به منزل امام(ع) و برخورد آنان با آب فراوان و ديدن فردى كه در گوشه اى نشسته و عبادت مى كند و سپس هجوم به طرف وى و ناكام شدن آنان از دستگيرى وى, در برخى از منابع شيعى آمده است, اما در اين نقل, بر فرض صحت سند و دلالت آن: اولاً, از (سرداب) نامى برده نشده است ثانياً, حمله ديگرى كه از ناحيه معتضد صورت گرفته خلاف آن چيزى را كه اهل سنت مى گويند, ثابت مى كند زيرا بنابراين نقل, امام(ع) آن محلّ را ترك كرد و از پيش چشم مائموران گريخت و در نتيجه, در سرداب نيست(5).
منشاء خرده گيريهاى نا آگاهانه برخى به شيعه, در اين زمينه, آن است كه شيعيان به بخشى از حرم عسكريين در سامرا, يعنى (سرداب) احترام و توجه خاصى دارند و آن را زيارت مى كنند. خاطره هاى امامان خويش را گرامى مى دارند و آن مكان را مورد عنايت قرار مى دهند. و اين نه به خاطر آن استكه امام زمان(ع) در ين جا مسكن گزيده است و زندگى مى كند, بلكه از آن جهت كه زمانى مركز عبادت و سكونت چند تن از امامان راستين تشيع بوده است.
و ما حب الديار شقفن قلبى ولكن حبّ من سكن الديار گذشته از اين, بر اساس احاديث فراوانى كه در منابع شيعى وجود دارد, شيعيان بر اين باورند كه امام زمان(ع) در ميان مردم در رفت و آمد است و در مراسم حج و مانند آن شركت مى جويد و مانند يوسف كه برادرانش را مى شناخت وآنان وى را نمى شناختند, دوستان خويش را مى شناسد و...(6) بنابراين, داستان غيبت حضرت مهدى(ع) در سرداب سامرا و زندگى كردن حضرت در آن مكان, بهتان و دروغى بيش نيست و هيچ يك از بزرگان شيعه, چنين باورى نداشته و ندارند.



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 17:35 ::  نويسنده : سجاد اسدی

الله الله و استجابت دعا

شخصی در تاریکی شب، در حال دعا با سوز و گداز الله الله می گفت
شیطان نزد آن دعا کننده آمد و گفت:
آن قدر الله الله می گویی و جواب نمی شنوی. چرا اصرار می کنی؟
این همه سوز و دعای بی اثر بس است.
آن شخص ناامید و افسرده شد و دلش شکست.
در عالم خواب حضرت خضر را دید که به او فرمود:
چه شده الله الله نمی گویی مگر از راز و نیاز پشیمان شده ای؟
آن شخص گفت: آخر هر چه می گویم، جواب نمی شنوم، بنابراین ناامید شده ام.
حضرت خضر فرمود: مگر باید جواب خدا را از در و دیوار بشنوی؟
همین که الله الله می گویی معنایش این است که
جذبه ای خدایی تو را خوانده و از جانب معشوق تو را به خود کشانده است.

نی، که آن الله تو، لبیک ماست
آن نیاز و سوز و دردت، پیک ماست.
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیکهاست.

پس از این معانی و هشدار، فهمید آن ندا از شیطان است و نباید ناامید از حق شد
که این الله الله دلیل راه یابی و پذیرش به آن درگاه است.



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 15:44 ::  نويسنده : سجاد اسدی

یاقمربنی هاشم



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 15:32 ::  نويسنده : سجاد اسدی



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 15:26 ::  نويسنده : سجاد اسدی

یک عکس از بین الحرمین .برای شادی امام زمان(عج) صلوات



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 15:18 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 

مختصري از زندگينامه امام حسين ( عليه السلام )


نام : حسين (سومين امام كه به امر خداوند تعيين شده است )
كنيه :ابو عبد اللّه

لقب : خامس آل عبا، سبط، شهيد، وفى ، زكى
پدر : حضرت على بن ابى طالب (ع )
مادر: حضرت فاطمه (س )
تاريخ ولادت : شنبه سوم شعبان ، سال چهارم هجرى
مكان ولادت : مدينه
مدت عمر : 57 سال
علت شهادت : پس از روى كار آمدن يزيد، امام كه او را نالايق ميدانست تن به ذلت بيعت و سازش با او را نداد و براى افشاى او به فرمان خدا از مدينه به مكه و سپس به طرف كوفه و كربلا حركت كردند و همراه با ياران خود با لب تشنه توسط دشمنان اسلام شهيد شدند.
قاتل : صالح بن وهب مزنى ، سنان بن انس و شمر بن ذى الجوشن ، (لعنت خدا بر آنها)
زمان شهادت : جمعه دهم محرم ، سال 61 هجرى
مكان شهادت و دفن : كربلا

او شجاعترين امت حضرت محمد (ص ) بود و شجاعت حضرت محمد (ص ) و حضرت على (ع ) در ايشان جمع بود.
خداوند در تربت ايشان شفا، و در داخل حرم امام حسين (ع ) استجابت دعا را قرار داده است . پيامبر (ص ) در حقش فرمود: احب اللّه مَن احب حسينا يعنى : خداوند دوست ميدارد كسى را كه حسين را دوست بدارد. پيامبر(ص ) در حق او و برادر گرامى اش امام حسن (ع ) فرمود: دو فرزند من حسن و حسين پيشوايان امت مى باشند خواه زمام امور به دست بگيرند و يا نگيرند.
پس از شهادت امام حسن (ع ) در سال 50 هجرى ، امام حسين (ع ) عهده دار امر امامت گرديد. معاويه پس از بيست سال حكومت ظالمانه و قتل و كشتار شيعيان به ويژه، در سال 60 هجرى مرد و بر خلاف قرارداد صلح با امام حسن(ع)، پسرش يزيد را به جاى خود قرار داد. يزيد فردى فاسد و شرابخوار و مخالف با اسلام بود. او علناً مقدسات اسلامى را زير پا مى گذاشت و آشكارا شراب مى خورد. امام حسين عليه السلام از همان آغاز كار با او به مخالفت برخاست .
يزيد نامه اى به حاكم مدينه نوشت و به او دستور داد كه از امام حسين (ع ) براى يزيد بيعت بگيرد و اگر حاضر نشد او را به قتل برساند. امام (ع ) كه حاضر به بيعت كردن با يزيد نبود با خانواده خود از مدينه به مكه رفتند. در اين هنگام مردم كوفه كه از مرگ معاويه با خبر شده بودند نامه هاى زيادى براى امام حسين (ع ) نوشتند و از او خواستند تا به عراق و كوفه بيايد. امام حسين (ع ) نيز مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد. ابتدا هزاران نفر از مردم كوفه با مسلم بن عقيل همراه شدند. اما با ورود عبيداللّه بن زياد كه از طرف يزيد به حكومت كوفه گمارده شده بود و بسيار حيله گر و بى رحم بود، مردم كوفه فريب اقدامات او را خورده و پيمان شكنى كردند و مسلم را تنها گذاشتند.
در نتيجه عبيداللّه ، مسلم بن عقيل را دستگير نموده و به شهادت رسانيد. هنگامى كه در ابتدا مردم كوفه با مسلم بيعت كردند، مسلم نامه اى به امام حسين (ع ) نوشت و به ايشان اطلاع داد كه به كوفه بيايد. امام حسين (ع ) با خانواده و ياران خود به طرف كوفه حركت كرد و در نزديكى كوفه بود كه خبر پيمان شكنى مردم كوفه و شهادت مسلم را آوردند. عبيداللّه بن زياد كه با شهادت مسلم بر اوضاع كوفه تسلط پيدا كرده بود حر بن يزيد رياحى را براى زير نظر گرفتن امام حسين (ع ) و همراهانش فرستاد. و سپس عمر بن سعد را با سى هزار نفر به كربلا اعزام نمود. او به عمر بن سعد وعده داده بود كه اگر امام حسين (ع ) را به شهادت برساند او را حاكم رى خواهد كرد.
عمر بن سعد كه به طمع حكومت رى به كربلا آمده بود از هيچ ستمى فروگذار نكرد. دستور داد امام حسين (ع ) و يارانش را محاصره كنند و آب را بر روى آنان ببندند. ياران امام حسين (ع ) كه از شجاع ترين افراد بودند روز دهم محرم (عاشورا) در حالى كه بيش از 72 تن نبودند يكى پس از ديگرى در دفاع از امام زمان خود يعنى امام حسين (ع ) با عزت و آزادگى به شهادت رسيدند. حر بن يزيد رياحى نيز كه ستمگرى سپاه عمر سعد و حقانيت امام حسين (ع ) را مشاهده كرد به سپاه امام پيوست و به شهادت رسيد.
واقعه كربلا گرچه از نظر زمان كوتاه بود و تنها يكروز از صبح تا عصر به طول انجاميد اما لحظه لحظه آن درس شهامت و ايثار و فدا كارى ، ايمان و اعتقاد و اخلاص بود. واقعه كربلا دانشگاهى است كه از طفل شيرخوار تا پيرمرد محاسن سفيدش به بشريت درس آزادگى مى آموزد. خون هاى مطهر امام حسين (ع ) و يارانش به اسلام حيات تازه بخشيد و زمينه سرنگون شدن دودمان فاسد اموى را فراهم آورد.
امام حسين عليه السلام روز دهم محرم سال 61 هجرى ، در سن 57 سالگى در كربلا به شهادت رسيد. مرقد ايشان و برادر فداكارش اباالفضل و فرزندان و يارانش در شهر كربلا در عراق قرار دارد.

 

الا ... اي محرم!

الا... اي محرم!

تو آن خشم خونين خلق خدايي که از حنجر سرخ و پاک شهيدان برون زد. تو بغض گلوي تمام ستمديدگاني که در کربلا ، نيمروزي به يکباره ترکيد. تو خون دل و ديده روزگاري که با خنجر کينه توز ستم، بر زمين ريخت . تو خون خدايي که با خاک آميخت. تو شبرنگ سرخي، که در سال هاي سياهي درخشيد.

 

الا .... اي محرم!

تو خشم گره خورده سالياني، تو آتشفشاني، تو بر ظلم دشمن گواهي. تو بر شور ايمان پاکان نشاني. تو هفتاد آيه، تو هفتاد سوره ، تو هفتاد رمز حياتي، تو پيغام فرياد سرخ زماني. تو موجي ز درياي عصيان و خشمي که افتان و خيزان رسيده است بر ساحل روزگاران.

 

الا .... اي محرم!

تو فجري، تو نصري ، تويي « ليلة القدر» مردم . تو رعدي ، تو برقي، تو طوفان طفي، تويي غرش تندر کوهساران!

 

الا ... اي محرم!

تو يادآور عشق و خون و حماسه. تو دانشگه بي نظير جهاد و شهادت. تويي مظهر « ثار» و « ايثار» ياران.

 

الا... اي محرم!

به هنگام و هنگامه هجرت کاروان شهيدان . تو آن راهبان روانبخش و مهمان نوازي که در پاي ره پوي آزادگان لاله ارغوان مي فشاني.

 

الا ... اي محرم!

به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان که همواره بر ضد بيداد، قامت کشيدند و در صفحه سرخ تاريخ ، زيباترين نقش جاويد را آفريدند. تو آن آشناي کهن ياد و دشمن ستيزي که همواره در يادشاني.

 

الا... اي محرم!

تو آن کيمياي دگرگونه سازي که مرگ حيات آفرين را، به نام « شهادت» به اکسير عشقي که در التهاب سرانگشت سحر آفرينت نهفته است، چو شهدي مصفا و شيرين به کام پذيرندگان مي چشاني!



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 14:57 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 

شهادت علي اصغر(عليه السلام)

امام به علي مي‌نگريست که ناگاه تيري به گلوي علي نشست و او را ذبح کرد.(9) در اين هنگام «حرمله بن کاهل اسدي» با تيري علي را نشانه گرفت و او در دست امام ذبح شد. آن حضرت دست خود را زير گلوي او گرفت، دستش پر از خون شد و آن را به جانب آسمان پاشيد.(10)

امام باقر(عليه السلام) فرمودند: هرگز قطره‌اي از آن خون به زمين نريخت.»(11)

سيد بن طاووس اينگونه گزارش کرد: امام حسين(عليه السلام) طفل را از دست خواهرش زينب گرفت و جلو آمد تا او را ببوسد که ناگاه تيري آمد و کودک را ذبح کرد. علي را به دست خواهر داد و فرمود: «او را بگير»، سپس خون‌ها را به آسمان پاشيد و با خداوند سخن گفت.(12)

 

حوادث پس از شهادت علي(عليه السلام)

سپس امام حسين (عليه السلام) فرمود:«هوّن بي، ما نزل بي انّه بعين الله(13)؛ پروردگارا هر چه بر سر من مي‌آيد، در برابر چشمان توست؛ از اين رو (همگي) بر من آسان است.» سپس ادامه دادند: «پروردگارا اگر ياري‌ات از آسمان را از ما دريغ داشتي پس آن (نصر و ياري) را براي کسي (مهدي) که از ما بهتر است قرار ده، و انتقام ما را از اين ستمکاران بگير. و آنچه بر ما مي‌گذرد ذخيره آخرتمان قرار ده.»(14)

و نيز گزارش شده که امام(عليه السلام) به درگاه خداوند چنين عرض کرد: «پروردگارا! تو شاهد بر قومي هستي که آنها شبيه‌ترين مردم به رسول تو محمد(صلي الله عليه و آله) را کشته‌اند»(15) به دنبال اين سخنان امام بود، كه ندايي شنيده شد: دعه يا حسين فانّ له مرضعاً في الجنه(16)؛ اي حسين! علي را واگذار، او در بهشت دايه‌اي خواهد داشت» پس از آن امام، علي را از اسب پايين آورد و براي او با شمشير، قبري حفر فرمود و بدن کوچکش را دفن کرد. بدن کودک، غرق در خون شده بود. امام بر او نماز گزارد.(17) و نيز گفته شده که او را در کنار ساير شهيدان اهل بيت نهاد.(18)

درسی که میتوان گرفت :

امام حسين(عليه السلام) علي اصغر را چون علي اکبر شبيه‌ترين مردم به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معرفي کرد؛ از اين رو اگر علي در اين معرکه شهيد نمي‌شد، به مقام عصمت گام مي‌نهاد؛ گو اين که در آن لحظه هم آنگونه بود.

 

نوزادي شهيد در كربلا

يعقوبي مي‌گويد: امام (عليه السلام) بر اسب خود سوار و عازم ميدان بود، کودکي که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند. امام (عليه السلام) در گوش فرزند خود اذان گفت و کام او را برداشت. در آن هنگام تيري به حلق آن طفل اصابت کرد و او را به شهادت رسانيد. امام آن تير را از حلق طفل بيرون کشيد و کودک را به خونش آغشته ساخت و گفت: «به خدا سوگند، تو گرامي‌تر از ناقه (ناقه صالح) در پيشگاه خداي تعالي هستي و جد تو رسول خدا، نزد خداوند گرامي‌تر از صالح پيامبر است» آنگاه بدن خون آلود کودک را نزد ساير فرزندان و برادرزادگان خود نهاد. (19)

سماوي مي‌گويد: اين که برخي گفته‌اند حضرت علي اصغر در کربلا ولادت يافته چندان درست نيست.(20) شايد هم عبدالله رضيع در کربلا به دنيا آمده و غير از حضرت علي اصغر(عليه السلام) باشد.



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 14:42 ::  نويسنده : سجاد اسدی

 

فضیلت ماه مبارک رمضان

 شهر رمضان

«رمضان» در لغت از «رمض» به معنای شدت حرارت گرفته شده و به معنای سوزانیدن می‏باشد.1 چون در این ماه گناهان انسان بخشیده می‏شود، به این ماه مبارک رمضان گفته‏اند.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می‏فرماید: «ماه رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا گناهان را می‏سوزاند.» 2

رمضان یکی از چهار ماهی است که خداوند متعال جنگ را در آن حرام کرده است.(مگر جنبه دفاع داشته باشد.)

در این ماه کتاب‏های آسمانی قرآن‏کریم، انجیل، تورات، صحف و زبور نازل شده است.3

این ماه در روایات اسلامی ماه خدا و میهمانی امت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) خوانده شده و خداوند متعال از بندگان خود در این ماه در نهایت کرامت و مهربانی پذیرایی می‏کند؛ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می‏فرماید: «ماه رجب ماه خدا و ماه شعبان ماه من و ماه رمضان، ماه امت من است،(4) هر کس همه این ماه را روزه بگیرد بر خدا واجب است که همه گناهانش را ببخشد، بقیه عمرش را تضمین کند و او را از تشنگی و عطش دردناک روز قیامت امان دهد.»

این ماه، در میان مسلمانان از احترام، اهمیت و جایگاه ویژه‏ای برخوردار و ماه سلوک روحی آنان است و مؤمنان با مقدمه‏سازی و فراهم کردن زمینه‏های معنوی در ماه‏های رجب و شعبان هر سال خود را برای ورود به این ماه شریف و پربرکت آماده می‏کنند، و با حلول این ماه با شور و اشتیاق و دادن اطعام و افطاری به نیازمندان، شب‏زنده‏داری و عبادت، تلاوت قرآن، دعا، استغفار، دادن صدقه، روزه‏داری و ... روح و جان خود را از سرچشمه فیض الهی سیراب می‏کنند.

 

فضائل ماه رمضان

 

 

گرچه ذکر تمام فضائل ماه مبارک رمضان از حوصله این مقال خارج است؛ ولی پرداختن و ذکر برخی از فضائل آن از نظر قرآن و روایات اسلامی خالی از لطف نیست.

 

1. برترین ماه سال

 

 

ماه مبارک رمضان به جهت نزول قرآن کریم در آن و ویژگی‏های منحصری که دارد در میان ماه‏های سال‏قمری برترین است؛ قرآن کریم می‏فرماید: «ماه رمضان ماهی است که قرآن برای هدایت انسان‏ها در آن نازل شده است.»( سوره بقره، آیه 185)

پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) درباره ماه رمضان می‏فرماید: «ای مردم! ماه خدا با برکت و رحمت و مغفرت به شما روی آورد، ماهی که نزد خدا از همه ماه‏ها برتر و روزهایش بر همه روزها و شب‏هایش بر همه شب‏ها و ساعاتش بر همه ساعات برتر است، ماهی است که شما در آن به میهمانی خدا دعوت شده و مورد لطف او قرار گرفته‏اید، نفس‏های شما در آن تسبیح و خوابتان در آن عبادت، عملتان در آن مقبول و دعایتان در آن مستجاب است.... بهترین ساعاتی است که خداوند به بندگانش نظر رحمت می‏کند... .»5

 

2. نزول کتب آسمانی در این ماه

 

 

تمام کتب بزرگ آسمانی مانند: قرآن کریم، تورات، انجیل، زبور، صحف در این ماه نازل شده است. حضرت امام صادق(علیه السلام) می‏فرماید: «کل قرآن کریم در ماه رمضان به بیت المعمور نازل شد، سپس در مدت بیست سال بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و صحف ابراهیم در شب اول ماه رمضان و تورات در روز ششم ماه رمضان، انجیل در روز سیزدهم ماه رمضان و زبور در روز هیجدهم ماه رمضان نازل شد.»6

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می‏فرماید: «ماه رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا گناهان را می‏سوزاند.»

3. توفیق روزه

 

 

در ماه رمضان خداوند متعال توفیق روزه‏داری را به بندگانش داده است؛ «پس هر که ماه [رمضان] را درک کرد، باید روزه بگیرد.»( سوره بقره، آیه 185)

انسان افزون بر جنبه مادی و جسمی، دارای بُعد معنوی و روحی هم هست و هر کدام در رسیدن به کمال مطلوب خود، برنامه‏های ویژه را نیاز دارند، یکی از برنامه‏ها برای تقویت و رشد بُعد معنوی، تقوا و پرهیزگاری است؛ یعنی اگر انسان بخواهد خودش را از جنبه معنوی رشد و پرورش دهد و به طهارت و کمال مطلوب برسد، باید هوای نفس خود را مهار کند و موانع رشد را یکی پس از دیگری بر دارد و خود را سرگرم لذت‏ها و شهوات جسمی نکند. یکی از اعمالی که در این راستا مؤثر و مفید است روزه‏داری است، قرآن کریم می‏فرماید: «... ای افرادی که ایمان آورده‏اید! روزه بر شما نوشته شد، همان گونه که بر پیشینیان از شما نوشته شده، تا پرهیزگار شوید.»( سوره بقره، آیه 183)

وجود شب قدر در ماه رمضان

4. وجود شب قدر در این ماه

 

 

شب قدر از شب‏هایی که برتر از هزار ماه است و فرشتگان در این شب به اذن خدا فرود می‏آیند و جمیع مقدرات بندگان را در طول سال تعیین می‏کنند(سوره قدر، آیه 1 ـ 5) و وجود این شب در این ماه مبارک نعمت و موهبتی الهی بر امت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) است و مقدرات یک سال انسان‏ها (حیات، مرگ، رزق و...) براساس لیاقت‏ها و زمینه‏هایی که خود آنها به وجود آورده‏اند تعیین می‏شود و انسان در چنین شبی با تفکر و تدبر می‏تواند به خود آید و اعمال یک سال خود را ارزیابی کند و با فراهم آوردن زمینه مناسب بهترین سرنوشت را برای خود رقم زند.7

حضرت امام صادق(علیه السلام) می‏فرماید: «تقدیر مقدرات در شب نوزدهم و تحکیم آن در شب بیست و یکم و امضاء آن در شب بیست و سوم است.»8

 

5. بهار قرآن

 

 

نظر به این ‏که قرآن کریم در ماه مبارک رمضان نازل شده و تلاوت آیات آن در این ماه فضیلت بسیاری دارد، در روایات اسلامی، از ماه رمضان به عنوان بهار قرآن یاد شده است؛ چنان‏ که حضرت امام باقر(علیه السلام) می‏فرماید: «هر چیزی بهاری دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.»9

 

یک نکته!

 

 

بدیهی است فضائل و ثواب‏هایی که برای ماه مبارک رمضان و روزه‏داری ذکر شده و به برخی از آن‏ها اشاره شد، از آنِ کسانی است که حقیقت آن را درک کنند و به محتوای آن عمل و در گفتار و کردار به کار گیرند و به آن‏ها جامه عمل بپوشانند. چنان در روایات اسلامی برای روزه‏داری آدابی ذکر شده و کسانی که صرفاً تلاوت قرآن می‏کنند، ولی به آیات و احکام آن عمل نمی‏کنند و یا آن که از روزه‏داری تنها رنج گرسنگی و تشنگی را می‏کشند و بوسیله گناه، تأثیر روزه را از بین می‏برند و ماه مبارک رمضان و فضای معنوی آن تأثیری بر اشخاصی بر جای نمی‏گذارد، مورد نکوهش قرار گرفته‏اند.

چنان‏که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به زنی که با زبان روزه کنیز خود را دشنام می‏داد فرمود: چگونه روزه‏داری و حال آن‏که کنیزت را دشنام می‏دهی؟! روزه فقط خودداری از خوردن و آشامیدن نیست، بلکه خداوند آن را علاوه بر این دو، مانع کارها و سخنان زشت که روزه را بی‏اثر می‏کنند قرار داده است، چه اندکند روزه‏داران و چه بسیارند کسانی که گرسنگی می‏کشند.»10

حضرت امام سجاد(علیه السلام) در دعای حلول ماه رمضان به درگاه خداوند عرض می‏کند: به وسیله روزه این ماه یاریمان ده تا اندام‏های خود را از معاصی تو نگه داریم و آنها را به کارهایی گیریم که خشنودی تو را فراهم آورد، تا با گوش‏هایمان سخنان بیهوده نشنویم و با چشمانمان به لهو و لعب نشتابیم و تا دستمانمان را به سوی حرام نگشاییم و با پاهایمان به سوی آن‏چه منع شده ره نسپاریم و تا شکمهایمان جز آن‏چه را تو حلال کرده‏ای در خود جای ندهد و زبان‏هایمان جز به آن‏چه تو خبر داده‏ای و بیان فرموده‏ای گویا نشود... .»11

بنابراین، در ماه مبارک باید تمام اعضا و جوارح را از حرام دور نگه داشت و با اخلاص، توکل و توسل از اهل‏بیت(علیهمالسلام) و عمل به دستورها و احکام قرآن کریم و دوری از گناهان، انجام توبه نصوح و واقعی، عبادت، شب‏زنده‏داری، درک فضیلت شب قدر و... فضیلت ماه مبارک رمضان را درک کرد و از آن در راستای رسیدن به کمال حرکت کرد و باید در این ماه به گونه‏ای خودسازی کرد که با اتمام ماه مبارک تأثیر و فواید آن در روح و جان افراد باقی باشد و اثر آن تا ماه رمضان سال بعد ماندگار باشد.



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : سجاد اسدی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

حضرت زینب كبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.

نام مبارك آن بزرگوار زینب، و كنیه گرامیشان ام الحسن و ام كلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الكبرى، شریكة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، كامله و ... پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها می باشد.

در آن زمان که صدیقه کبری (علیها السلام) به این گوهر دریای عصمت و طهارت باردار بود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مدینه حضور نداشتند و به سفری رهسپار بودند. هنگامی که وجود مقدس زینب کبری (سلام الله علیها) متولد گشت، صدیقه طاهره (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود که چون پدرم در سفر است و در مدینه حضور ندارد، شما این دختر را نام بگذارید. آن حضرت فرمود: من بر پدر شما سبقت نمی گیرم، صبر نما که به این زودی رسول خدا باز خواهد گشت و هر نامی که صلاح داند بر این کودک می نهد.

هنگامی که سه روز گذشت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مراجعت نمود و و همانگونه که رسم و سیره رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، نخست، به منزل حضرت زهرا (علیها سلام ) وارد گشتند.

امام علی (علیه السلام) خدمت آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله! خداوند متعال دختری به دخترت عطا فرموده است، نامش را معین فرمایید. فرمود: اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من می باشند، لکن امر ایشان با پروردگار عالم است و من منتظر وحی میباشم. در این حال جبرییل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله! حق تو را سلام می رساند و می فرماید: نام این مولود را " زینب " بگذار، چرا که این را در لوح محفوظ نوشته ایم.

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قنداقه آن مولود گرامی را طلبید و به سینه چسبانید، ببوسید و نامش را زینب نهاد و فرمود: به حاضرین و غایبین امت، وصیت می نمایم که حرمت این دختر را پاس بدارند. همانا که او به خدیجه کبری (علیها سلام) شبیه است.

 

هوش و ذكاوت:

صاحب كتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذكاوت آن بانوى بزرگوار چنین می نویسد:

در اهمیت هوش و ذكاوت آن بانوى بزرگوار همین بس كه خطبه طولانى و بلندى را كه حضرت صدیقه كبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدك در حضور اصحاب پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند، حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.

و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر می كند. چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل می نویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت كرده و می گوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..»

دقت كنیم كه حضرت زینب علیها السلام با اینكه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا كمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء كه محتوى معارف اسلامى و فسلفه احكام و مطالب زیادى است را با یك مرتبه شنیدن حفظ كرده، و خود یكى از راویان این خطبه بلیغه و غراء می باشد.

 

فصاحت و بلاغت:

كلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى كه از آن حضرت روایت شده، خود قوی ترین دلیل بر كمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار می باشد. همان بانویى كه امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» یعنى:

«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است».

در اینجا مرورى كوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید كه یكى از بزرگترین حركتهاى آن حضرت، در واقعه كربلا بود كه دستگاه حكومت بنى امیه را به شدّت لرزاند می كنیم:

«به خدا قسم اى یزید، هر چه كردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا كه تو جز پوست خود نشكافتى و جز گوشت خود ندریدى.

اى یزید! در آن روزى كه خداوند بدنهاى پاك شهیدانمان را حاضر می كند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد، امّا می دانى در چه حالى؟ در حالیكه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین برده اى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى كه به دست آورده اى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را كه در كربلا به خاك و خون كشیده اى، مغلوب و مرده مپندار. كه خداوند می فرماید: (كسانى را كه در راه خدا شهید شده اند مرده مپندارید. بلكه آنان زنده اند و در نزد خداى خود روزى می خورند). آل عمران: 169

و اى یزید! براى تو همین بس كه حاكم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى كسى كه این مقام را براى تو زینت داده و تو را بر گردن مسلمین سوار كرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست كه چه جانشین بدى براى خود تعیین كرده و در روز جزا درخواهید یافت كه بدترین مكان از آنِ كیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.

حضرت زينب (س) بزرگ بانوي جهان اسلام، بيدادگر و ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهاي دو جهان و به گفته امام سجاد (ع): " داناي بدون آموزگار و فهميده بدون فهماننده " بود. الگوي راستين وي، بانوي دو جهان, حضرت فاطمه (س) مادر وي بوده است. زينب (س) در دامان پرمهر و معنويت فاطمه (س) از سرچشمه معارف اسلامي و قرآني سيراب گشت. رسالت راستين زينب هنگامي آغاز گرديد که پس از به شهادت رسيدن امام حسين (ع) و هفتاد و دو تن از يارانش با ايراد سخنان آتشين به بيدارگري مردم کوفه و ستيز با ستمکاران و يزيديان پرداخت.

پس از واقعه خونبار كربلا نقش ايشان روند تازه تري يافت. آن حضرت در اين دوران ضمن حضور در كاروان اسراي كربلا در برابر حكام جور قرار گرفتند و به افشاگري ظلم و ستم وارد بر آل طه از سوي خاندان اميه پرداختند. آن حضرت در اين دوران سخت با حضور در كاخ برخي حكمرانان جور زمان مانند يزيد و ابن زياد، با تاكيد برحقانيت طريق آل محمد بر سخنان و تبليغات مسموم خاندان اميه درباره بني هاشم خط بطلان كشيدند.

صديقه توانا، عقليه دودمان وحي، تربيت شده خاندان نبوت، حضرت زينب كبري(س) است. همو كه در بزرگواري و كرامتش بسيار سخن ها گفته و نوشته اند.

او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ايمان و عقيده، قهرمان دليري و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستيزه جوي باطل و آتش افشان حق در برابر نيروهاي ستمگر و كوبنده دژخيمان زورگو است.
زينب(س) تجسم زهد، ورع، علم، عفاف و شهامت و عقيله طاهره، متعلق به اخلاق الهي است.
اين بزرگوار (س) راه مقاومت در برابر باطل را به امت نشان داد و فداكاري در راه خدا و چشم پوشي از همه چيز را در راه برافراشتن پرچم حق به همه ياد داد.

ايثار، فداكاري، وزانت عقل، صبر و بردباري، علم وسيع و دانش وافر، سخنان سنجيده و منطقي او در فرصت هاي حساس توأم با آن مظلوميت و ستم هاي جانكاهي كه به او وارد آمده است، از او چهره يك شخصيت بي نظير، رزم آور شجاع، جهادگر بي باك و سخنور توانا را در قلوب و اذهان ترسيم نموده است كه تا چرخ زمان حركت دارد، تا نسل ها در روي زمين حيات دارند و تا زمين دور خورشيد مي گردد اين چراغ فروزان، نورافكن جهانيان و نسل هاي آينده خواهد بود.

 

كرامات

به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، افرادى هستند كه در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى می باشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشكلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام كه حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به بركت توسل به آن حضرت مشكلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواسته هاى خویش نائل گردیده اند.

حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاك است كه توسل به آن حضرت براى حل مشكلات بزرگ بسیار تجربه شده است و كرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

به عنوان مثال شبلنجى یكى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار می نويسد:

«شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در كتابش مشارق الانوار می گوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشكلى بسیار سختى شدم و به روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیده اى در مدح آن حضرت سرودم كه مطلع آن چنین بود:

آلِ طاها لَكُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواكُمْ بِما لَكُمْ آلآء

و خدا به بركت آن بانوى گرامى مشكل مرا حل كرد.

 

شهادت آن حضرت:

حضرت زينب سلام ا... عليها، شيرزن دشت كربلا سرانجام پس از عمري دفاع از طريق حقه ولايت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى كه به همراه همسر گراميشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، شهادت رسيده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گرديد.

مزار ملكوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اينك زيارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام مى باشد.

 



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 13:40 ::  نويسنده : سجاد اسدی

بسم الله الرحمن الرحیم

حکایتی عرفانی

روزی شبلی(عارف مشهور)را دیدند الله الله می گفت،جوانی سوخته دل پرسید:چرا “لا اله الا الله” نمی گویی؟گفت ترسم چون”لا اله”بگویم به”الله” نرسیده نفسم گرفته شود.*

 



شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 13:35 ::  نويسنده : سجاد اسدی

حضرت خدیجه اولین همسر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و اولین زنی که اسلام آورد و مادر فاطمه زهرا که از زنان مشهور تاجر عرب و حجاز به شمار می رفت. پدرش خویلد بن اسد و مادرش فاطمه (دختر زائدة بن اصم بن….) که سلسله آنها از "لوی" با پیغمبر اکرم و سایر هاشمیان، مشترک می شود. خدیجه از طرف پدر با رسول خدا، عموزاده و نسب هر دو به "قصی بن کلاب" می رسد. او از خانواده های اصیل و اشراف مکه است. تولد او نیز در مکه و چندین سال قبل از «عام الفیل» بوده است. حضرت خدیجه قبل از ازدواج با رسول خدا، ۲ بار شوهر کرده بود که هر دو از دنیا رفته بودند او از شوهر دوم خود ("ابوهالة بن ….تمیمی" ) فرزندی داشت که نامش "هند" بود که از همین جهت به او لقب "ام هند" دادند. عده ای از علمای بزرگ معتقدند که خدیجه قبلا ازدواجی نکرده بود و فرزندان منتسب به او، مربوط به خواهرش است.

 

بانوی ثروتمند حجاز و تجارتش
در آن زمان که مردم مکه، از راه تجارت امرار معاش می کردند خدیجه نیز از آنجا که از ثروتمندان مکه و کارهای تجارتی می کرد و چندین شتر در دست کارگزاران او بود که در اطراف کشورهایی مثل شام، مصر و حبشه، رفت و آمد و دادوستد داشت، وقتی آوازه درستی و امانتداری و خوش خلقی رسول خدا را شنید و لقب "محمد امین" را از او دید، در پی مذاکراتی که با ابوطالب، عموی پیغمیر کرد "محمدامین " را در کاروان تجارتی خود، در امور مربوط به دادوستدهایش انتخاب کرد و از آن پس پیامبر گرامی اسلام در دوران جوانی در سفرهای تجارتی برای حضرت خدیجه سود فراوانی بدست آورد. در سفری که پیغمبر برای تجارت به شام رفت، حضرت خدیجه غلام خود "میسره" را همراه او کرد و دستور داد تا همه جا، او را همراهی و مراقبت نماید. درشهر بصری در نزدیکی شام به راهبی به نام "نسطورا" برخورد کردند که او به غلام، از آینده پیغمبر و نبوت او خبر داد و از طرفی سود بسیاری عاید آنها شد که تا آن موقع، در هیچ سفری به این اندازه نبود. بعد از برگشت از شام، میسره، احوالات سفر و گفتار راهب و مشاهداتش را که از عظمت و معنویت محمد بود، برای خدیجه تعریف کرد و از همین جا بود که او را مشتاق همسری با "محمد امین" نمود.

ازدواج خدیجه با رسول خدا
با وجودی که مردان ثروتمندی از قریش چون "ابوجهل بن هشام" و "عقبة بن ابی معیط" از او خواستگاری کرده بودند ولی خدیجه که شیفته درستکاری و امانتداری و مکارم اخلاقی و جهات معنوی او شده بود، خود، پیشنهاد ازدواج داد و برخلاف سنت های ازدواج در میان اعراب جاهلی آن زمان، مال و ثروت زیادی از دارائیش را به محمد، هدیه کرد. محمدامین نیز این پیشنهاد را پذیرفت و مراسم عقد آنها با حضور عموهای پیامبر و بستگان خدیجه که از هه مشهورتر پسرعموی او "ورقة بن نوفل" بود انجام و خطبه عقد توسط "ابوطالب" که بزرگ بنی هاشم و عمو و کفیل پیامبر بود، اجرا شد. مهریه آن حضرت بنا به نقل برخی تاریخ ۲۰ شتر و بنا به نقل بعضی ۱۲ اوقیه و نیم که پانصد درهم می شود، بود. بر سر این جریان زنان مکه رابطه شان را با خدیجه قطع و او را تنها گذاشتند. حضرت رسول در آن موقع ۲۵ سال و خدیجه بنا به اقوال مختلف بین ۴۰ تا ۲۸ سالگی بوده اند. برای اطلاع کامل به کتب مربوطه مراجعه شود. او اولین همسر رسول خدا بود و تا وقتی که حیات داشت هیچ زن دیگری اختیار نکرد و ثمره این ازدواج، دو پسر بنام قاسم و عبدالله که هر دو قبل از بعثت پیامبر از دنیا رفتند و ۴ دختر بنام زینب، ام کلثوم، رقیه و فاطمه زهرا سلام اله علیها بود. فاطمه زهرا، بعد از بعثت به دنیا آمد.

شمه ای از فضایل حضرت خدیجه
اولین زنی که در نزد پیامبر از احترام و محبوبیت خاصی برخوردار بود.
۱- حدیث مشهوری میان اهل شیعه و اهل سنت است که پیغمبر فرمود: از مردان گروه زیادی به کمال رسیدند ولی از میان زنان فقط چهار زن که عبارتند از: آسیه دختر مزاحم (زن فرعون)، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم.
۲- و نیز فرمود: بهترین زنان بهشت چهار زن هستند: مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد ص، آسیه دختر مزاحم.
۳- در تفسیر عیاشی از امام باقر علیه السلام، از رسول خدا روایت است که فرمود: درشب معراج چون بازگشتم، از جبرئیل پرسیدم آیا حاجتی داری؟ جبرئیل گفت: خدیجه را از طرف خداوند و از جانب من سلام برسان.
۴- او یک همسر فداکار و ایثارگر، بهترین یاور برای رسول خدا و در تمام مشکلات و سختی های پی در پی و تبعیدها و محاصره های پیامبر، قوی ترین پشتییان و همراه او بود. اموال خود را در راه اهداف الهی همسرش و گسترش و تقویت اسلام، بخشش کرد و با ثروت بسیارش در راه تثبیت و پیشرفت اسلام، بسیار موثر بود.
۵- او زنی با کمال و با شخصیت و با فضیلت بود و از همین رو از زنان دیگر ممتاز و پیامبر خدا او را بسیار دوست می داشت.

برخی وقایع دوران زندگی حضرت خدیجه با رسول گرامی اسلام
۱- تجدید بنای خانه کعبه و حکمیت رسول خدا که در ۳۵ سالگی رسول اکرم اتقاف افتاد (مراجعه به کتب مربوطه)
۲- مبارزه با بت پرستی و اختلاف بین بت پرستان، توسط مردان و سران جامعه آن روز
۳- بعثت رسول اکرم و پیغمبری آن حضرت
۴- جنگ های پیغمبر

وفات؛ مدفن
حضرت خدیجه مدت ۲۵ سال در خانه پیامبر اسلام زندگی کرد و وی در سال دهم بعثت در دهم ماه رمضان و به مدت کوتاهی بعد از وفات "ابوطالب" عمو و سرپرست پیغمبر از دنیا رفت. آن سال را "عام الاحزان" سال اندوها گفته اند. مرقد او در «حجون مکه» در قبرستان ابوطالب کنار قبر عبدالمطلب، ابوطالب و عبدمناف می باشد.


 


شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : سجاد اسدی


وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

عشق با زینب(س) تبانی کرده است
رنگ گل را ارغوانی کرده است
هست عشق دلبریت، عشق او
صبر زانو می زند در پیش او



مراسم جشن میلاد امیرالمومنین علی علیه السلام در شب ولادت آن حضرت در امام زاده علی اکبر چیذر برگزار شد. این مراسم با قرائت قرآن و سخنرانی حجت الاسلام شهاب مرادی آغاز شد و سپس حاج محمود کریمی مديحه خواني نمود.

 

كريمي در ابتداي برنامه اش با اشاره به شایعات بوجود آمده از ماه محرم نسبت به نحوه عزاداری و استفاده از سنج و دمام در مجالسش گفت: اگر آقا فرمودند "دمام" نزنید، دلایل خاص خودش را داشت و البته بعضی از دلایل هم گفتنی نیست. هر چند کار ناشایستی صورت نگرفته بود.
وی در ادامه گفت: ما در حقیقت "سنج" و "دمام" را از بقیه آلات موسقي جدا کرده بودیم و عین کلام حضرت آقا در محرم این بود «مراقب باشید چیزی به این ها اضافه نشود.»

 

گفتم: چشم

 

حاج محمود کریمی به دیدار خود با رهبر معظم انقلاب در ایام فاطمیه نيز اشاره کرد و افزود: این بار که من حضرت آقا را زیارت کردم (شام شهادت حضرت صدیقه سلام الله علیها ) آقا به من فرمودند: «آقای کریمی دیگه سنج و دمام نزن». و من هم به حضرت آقا عرض کردم: چشم!

 

وی در حالي كه با بغض كرده بود درباره ولایتمداری خود گفت: این طوری من «ولایت» را قبول کردم كه به آقا عرض کردم: شما اگر سر بچه من را هم بخواهيد، برایتان می آورم. فقط یك ذره به او آب بدهم!»

 

مرجع من رهبری‌است

 

 

کریمی با گلایه از شایعات بوجود آمده در این باره گفت: این مسئله فرق می کند با شایعاتی که گفتند. بعضی ها حکم را می گیرند و بعد هم می گویند نظر آقا این چنین بود و آن چنان نبود. یک سری هستند استفتاء می کنند و حلال می دانند. یک سری هم می روند استفتاء می کنند و حرام می دانند.
كريمي اضافه كرد: فردای قیامت من یقه همه کسانی را که به ناحق پشت سر من حرف زدند را می گیرم و اعلام می کنم که از شما شاکی هستم. شماها مجتهد نبودید و چنین حرفی زدید. ذره ای هم حرف هیچ کس برای من مهم نبوده. مرجع من حضرت آقاست و به ایشان هم گفتم "چشم".

 

روضه امام حسین نمک مجلس است

 

اين مداح پرطرفدار با اشاره به رهنمودها و تذکرات مقام معظم رهبری به مداحان گفت: بعد از مراسم ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی ها به من زنگ زدند و ابراز خوشحالی کردند و گفتند که منظور حضرت آقا شما بودید! و حتی یک روز هم یکی از مسئولین زنگ زد و گفت: آقا به شما چه گفت؟ به آن مسئول کشوری گفتم: 364 روز سال آقا به شما امر می کنند و عمل نمی کنید، ولی 1روز آقا به ما می‌فرمایند و ما می گوییم: چشم.

 

وی در ادامه گفت كه بعضی وقت ها صحبت های آقا را درست انتقال نمی دهند و در اين باره توضیح داد: پس از مراسم به آقا عرض کردم: اگر مراسم جشنی در شب جمعه که مصادف با شب زیارتی حضرت اباعبدالله است، برگزار شود، چه کنيم؟ آقا خودشان فرمودند: روضه امام حسین نمک مجلس است.
طرف صحبت حضرت آقا در آن فرمايش در اصل با کسانی بود که در مراسم جشن دم می دهند و سینه می زنند.

 

 



درباره وبلاگ

آدرس هیئت نوجوانان قران وعترت:خیابان ولیعصر بالا تر از میدان منیریه خیابان صنیعی پور حسینیه جواد الائمه_ هیئت نوجوانان قران وعترت ساعت هیئت 6تا8 شب .پنجشنبه شب ها در خدمت شماست
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هیت قران وعترت و آدرس ghoranoetrate.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->